گنجور

 
میلی

جفا کشی که ز بزم تو خوار برخیزد

مرا ببیند و امّیداوار برخیزد

قیاس رشک ازین کن که نیم کشته هجر

ز بزم وصل تو بی‌اختیار برخیزد

گذشتنت ندهد شوق را چنان تسکین

که عاشق از گذر انتظار برخیزد

به بزم او مبریدم، ازین چه سود که من

خجل نشینم و او شرمسار برخیزد

برون میا دو سه روزی ز خانه، گر خواهی

که بوالهوس ز ره انتظار برخیزد

خوشم که بشکندش دل ز دیدن میلی

زبزم، غیر چو امّیدوار برخیزد