گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

چو از کنار من آن غمگسار برخیزد

غمی به قصد من از هر کنار برخیزد

هجوم رشک مرا بین که بر گذرگاهش

ز دیده آب زنم تا غبار برخیزد

ز رفتن تو به یاد آورم چو طوفانم

در آرزوی رخت از کنار برخیزد

تو تا جدا شدی از من زمانه سوخت مرا

چنین بود چو گل از پیش خار برخیزد

به بزم غیر از آن جا کنم، که آن بدخو

مرا به بیند و بی اختیار برخیزد