گنجور

 
صائب تبریزی

زدین ناقصم از سبحه استغفار برخیزد

زننگ کفر من مو بر تن زنار برخیزد

بگیر از آتش سوزنده تعلیم سبکروحی

که با آن سرکشی در پیش پای خار برخیزد

به خود چون مار می پیچم زرشک زلف، کی باشد

که این ابر سیه زان دامن گلزار برخیزد؟

اگر وصف سرزلف تو در طومار بنویسم

چو شمع کشته دودم از سر طومار برخیزد

چنین کافتادم از طاق دل نشو و نما، مشکل

که مو از پیکرم چون کاه از دیوار برخیزد

عبث صیقل عرق می ریزد از بهر جلای من

عجب دارم که از آیینه ام زنگار برخیزد

پی طرف کلاهش لاله دارد نعل در آتش

زخواب ناز گل از شوق آن دستار برخیزد

زطرز تازه صائب داغ داری نکته سنجان را

عجب دارم کز آمل چون تو خوش گفتار برخیزد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد

هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد

وگر غمزه‌اش کمین سازد دل از جان دست بفشاند

وگر زلفش برآشوبد ز جان زنهار برخیزد

چو رویش پرده بگشاید که و صحرا به رقص آید

[...]

اوحدی

اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد

ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد

تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی

ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد

به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه

[...]

جویای تبریزی

ز لب آهی که با لخت دل خونبار برخیزد

چه طاوسی است رنگین جلوه کز گلزار برخیزد

ترا گر بر دل بیدرد ناخن می زند گاهی

مرا پهلو درد هر نغمه ای کز تار برخیزد

ز بیدادش دلم چون غنچه گر لبریز خون باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه