گنجور

 
صائب تبریزی

نگه ز دیده من اشکبار برخیزد

نفس ز سینه من زخمدار برخیزد

هزار میکده خون حلال می باید

که نرگس تو ز خواب خمار برخیزد

بر آبگینه من گرد راه افشاند

درین خرابه ز هر جا غبار برخیزد

اگر قدم به تماشای طور رنجه کنی

به پیش پای تو بی اختیار برخیزد

محیط گرد یتیمی نشست از گوهر

به اشک چون ز دل من غبار برخیزد؟

چنین که پیکر من نقش بر زمین بسته است

غبار چون ز من خاکسار برخیزد؟

گذشت قافله فیض و ما گرانجانان

نشسته ایم که باد بهار برخیزد

کلاه گوشه قدرش بر آسمان ساید

چو شعله هر که به تعظیم خار برخیزد

به زیر تیغ زند هرکه دست و پا صائب

ز خاک روز جزا شرمسار برخیزد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

هرآن نسیم که ازکوی یار برخیزد

زبوی اودل وجان را خمار برخیزد

دهند گردن تسلیم سروران جهان

بهر قلاده که از زلف یار برخیزد

اسیر عشق برند از قبیلهای عرب

[...]

ناصر بخارایی

نسیم صبحدم از مرغزار برخیزد

هزار زاری از مرغِ زار برخیزد

به رنگ و بوی تو گر بشکفد گل صدبرگ

هزار ناله ز جان هزار برخیزد

چنان به دیده درآمد خیال نرگس مست

[...]

میلی

جفا کشی که ز بزم تو خوار برخیزد

مرا ببیند و امّیداوار برخیزد

قیاس رشک ازین کن که نیم کشته هجر

ز بزم وصل تو بی‌اختیار برخیزد

گذشتنت ندهد شوق را چنان تسکین

[...]

صائب تبریزی

بغیر خط که ز رخسار یار برخیزد

که دیده است ز آتش غبار برخیزد؟

چنین که من شده ام پا شکسته، هیهات است

که گرد من ز ره انتظار برخیزد

اگر به سبزه خوابیده بگذری چون آب

[...]

قدسی مشهدی

به عزم جلوه چو آن گلعذار برخیزد

نشان عافیت از روزگار برخیزد

ز شوق تیر نگنجند آهوان در پوست

به عزم صید چو آن شهسوار برخیزد

اگر به مرده صد ساله بگذری ز لحد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه