فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان
کجا جنگ را پیش ازین ساختیم
ز اندیشه هرگونه پرداختیم
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۷
دگرگونه بود آنچ انداختیم
بریشان همی تاختن ساختیم
فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۴
نخستین که ما رزمگه ساختیم
سخن رفت زین کار و پرداختیم
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۱ - سخن گفتن سیه دیو از نژاد فرامرز
که ما رای پیوند او ساختیم
ز بیگانگی دل بپرداختیم
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۸۹ - نیایش نمودن طیهور یزدان را
کنون زآتبین چون بپرداختیم
ز کوش و فریدون سخن ساختیم
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۲۷ - نامه فرستادن تور و سلم بنزد کوش و پینشهاد بخش کردن زمین بین کوش و تور و سلم
جهان را از ایرج بپرداختیم
کنون رای و رَسم دگر ساختیم
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۳۲ - نامه ی قارن و نریمان به فریدون و پاسخ او
خراسان چو ما تاختن ساختیم
ز تور و سپاهش بپرداختیم
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۲۴ - نامه نوشتن شاه بهمن به گردان
چو از سوگ حارث بپرداختیم
به دلسوزگی رزم را ساختیم
ایرانشان » بهمننامه » رفتن شاه بهمن به کشمیر به طلب دختران و خواهران فرامرز » بخش ۱ - رفتن شاه بهمن به کشمیر به طلب دختران و خواهران فرامرز
ز کار فرامرز پرداختیم
ز کشمیر دیگر دری ساختیم
ایرانشان » بهمننامه » رفتن شاه بهمن به کشمیر به طلب دختران و خواهران فرامرز » بخش ۵ - گفتار اندر (آمدن) شاه بهمن به شهر کشمیر به ابراز شاه صور
سرش را بر آنجای بفراختیم
چنو ساخت بر شاه ما ساختیم
ایرانشان » بهمننامه » باز آمدن بهمن از هند به ایران و رها کردن زال و دختران رستم از بند » بخش ۱۲ - رفتن برزین آذر به کوه به جستن اژدها و کشتن برزین اژدها را
نه در خورد بود اینکه ما ساختیم
ازین بود کز پیش نشناختیم
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۲
ای عشق در آفاق بسی تاختیم
تا از دل و دلدار برانداختیم
آخر حق صحبتی که با تست مرا
بشناس و همان گیر که نشناختیم
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۶ - کشتن سرهنگان دارا را
ز دارا سر تخت پرداختیم
سر تاج اسکندر افراختیم
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۶ - گشودن اسکندر دز دربند را به دعای زاهد
چو دیوان بسی چارهها ساختیم
از این دیو، خانه نپرداختیم
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۶۱ - بیرون آمدن اسکندر از ظلمات
چو ما راه آن پرده نشناختیم
از آن پرده اینک برون تاختیم
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴
گرچه در عشق تو جان درباختیم
قیمت سودای تو نشناختیم
سالها بر مرکب فکرت مدام
در ره سودای تو میباختیم
خود تو در دل بودی و ما از غرور
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵
هرچه همه عمر همی ساختیم
در ره ترسابچه درباختیم
راهب دیرش چو سپه عرضه داد
صد علم عشق برافراختیم
رقصکنان بر سر میدان شدیم
[...]
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
نه بدانستیم و نه بشناختیم
نه زمانی نیز دل پرداختیم
عطار » مصیبت نامه » بخش هفدهم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
ای دریغا جان بتن در باختیم
قیمت جان ذرهٔ نشناختیم