گنجور

 
ایرانشان

پسندیده آمد سخنهای تور

یکی نامه کردش دلارای تور

سر نامه از تور و سلم سترگ

بنزد جهاندیده کوش بزرگ

بدان ای نبرده شه نامدار

که با شاه ما را بدافتاد کار

همان کرد با ما کجا با تو کرد

ز کردار بی روی و گفتار سرد

بیفگند ما را از آن مرز و بوم

یکی را به تُرک و یکی را به روم

به ایرج سپرد آنگهی تاج و تخت

پسندد چنین مردم نیکبخت!

بدین بد بسنده نکرده ست باز

همی خواست از ما دو تن ساو و باز

کجا گفت و شاید چنین داوری

که فرزند کهتر کند مهتری

چو با ما نمودند خوی پلنگ

خود از خویشتن دور کردیم ننگ

جهان را از ایرج بپرداختیم

کنون رای و رَسم دگر ساختیم

چو ضحاک ما را نیاز بربند

همی بگسلد زیر چرم کمند

ز مادر تویی خویش و هم خال ما

به تو سخت گردد بر و یال ما

چو ما هر دو یکدل شدیم اندر این

ز شاه بد آیین بخواهیم کین

چو ما را شود کوه و هامون و شهر

ببخشیم روی زمین بر سه بهر

بهین بهر، بخش تو باد از زمین

گر ایران و گر هند و گر ترک و چین

وگر باختر هرچه داری به دست

تو را باد از آن به نیاری به دست

یکی بهره ایران و چین است و هند

همان کشور نیمروز است و سند

به سلم دلاور دهیم آن همه

شبان گردد و نامداران رمه

دگر بهره سقلاب و روم است باز

همه مرز ترکان و چین و طراز

همان خاور و ماورالنّهر نیز

ز گیتی مرا باشد آن بهر نیز

سوم بهره شام است و مصر و یمن

سراسر همه تازیان تا عدن

همه باختر هرچه در پیش توست

تورایست کآن جا کم و بیش توست

بدان منگر اکنون که سلم جوان

کمر بست بر رزم تو با گوان

فراوان از آن رنج دیدی به دشت

که آن روزگاران کنون درگذشت

که ما هر دو با دل پر از خون بُدیم

همه زیر بند فریدون بُدیم

به فرمان او کرد بایست کار

کنون درگذشت آن چنان روزگار

تو امروز گیر، آن گذشته مگیر

ز ما هر دو خویشان درودی پذیر

نهادند بر نامه هر دو نگین

فرستاده بسپرد روی زمین