بیا ساقی آن میکه او دلکشست
به من ده که می در جوانی خوشست
مگر چون بدان می دهان تر کنم
بدو بخت خود را جوانتر کنم
چو بیداری بخت شد رهنمون
ز تاریکی آمد سکندر برون
چنان رهبری کردش آن مادیان
که نامد چپ و راستی در میان
بر آن خط که روز نخستین گذشت
چو پرگار بود آخرش بازگشت
چو اقبال شد شاه را کارساز
به روشن جهان ره برون برد باز
سوی لشگر آمد عنان تافته
مرادی طلب کرده نایافته
نیفتاد از ان تاب در تافتن
که روزی به قسمت توان یافتن
نرنجید اگر ره به حیوان نبرد
که در راه حیوان چو حیوان نمرد
چو اندوهی آمد مشو ناسپاس
ز محکمتر اندوهی اندر هراس
برهنه ز صحرا به صحرا شدن
به از غرقه در آب دریا شدن
برنجد سر از درد سرهای سخت
نه زانسان که از زخم شمشیر و لخت
بسی کار کز کار مشکلتر است
تنآسان کسی کاو قویدلتر است
چو دیدند لشگر ره آورد خویش
نهادند سنگ ره آورد پیش
همه سنگها سرخ یاقوت بود
کزو دیده را روشنی قوت بود
یکی را ز کم گوهری دل به درد
یکی را ز بی گوهری باد سرد
پشیمان شد آنکس که باقی گذاشت
پشمیانتر آنکس که خود برنداشت
چو آسود روزی دو شاه از شتاب
ستد داد دیرینه از خورد و خواب
به یاد آمدش حال آن سنگ خرد
که پنهان بدو آن فرشته سپرد
ترازو طلب کرد و کردش عیار
ز بسیار سنگین فزون بود بار
ز مثقال بیش آمد از من گذشت
بسی سنگ پرداخت از کوه و دشت
به صد مرد گپانی افراختند
درو سنگ و همسنگش انداختند
فزون آمد از وزن صد پاره کوه
ز بر سختنش هر کس آمد ستوه
شنیدم که خضر آمد از دور و گفت
که این سنگ را خاک سازید جفت
کفی خاک با او چو کردند یار
به هم سنگیش راست آمد عیار
شه آگاه شد زان نمودار نغز
که خاکست و خاکش کند سیر مغز
یکی روز با خاصگان سپاه
چو مینو یکی مجلس آراست شاه
کمر بر کلاه فریدون کشید
سر تخت بر تاج گردون کشید
غلامانِ زرینکمر گرد تخت
چو سیمینستون گرد زریندرخت
همه تاجداران روی زمین
در آن پایه چون سایه زانو نشین
ز هر شیوهای کان بود دلپذیر
سخن میشد از گردش چرخ پیر
ز تاریکی و آب حیوان بسی
سخن در سخن میشد از هر کسی
که گر زیر تاریکی آن آب هست
شتابنده را چون نیاید بدست؟!
وگر نیست آن آب در تیره خاک
چرا نامش از نامها نیست پاک
درین باره میشد سخنهای نغز
کزو روشنایی درآید به مغز
ز پیران آن مرز بیگانهبوم
چنین گفت پیری به دارای روم
که شاه جهانگیرِ آفاقگرد
که چون آسمان شد ولایت نورد
گر از بهر آن جوید آب حیات
که از پنجهٔ مرگ یابد نجات
در این بوم شهریست آباد و بس
که هرگز نمیرد در او هیچکس
کشیده در آن شهر کوهی بلند
شده مردم شهر ازو شهربند
به هر مدتی بانگی آید ز کوه
که آید نیوشنده را زان شکوه
بخواند ز مردم یکی را به نام
که خیز ای فلان سوی بالا خرام
نیوشنده زان بانگ فرمان پذیر
نگردد یکی لحظه آرام گیر
ز پستی کند سوی بالا شتاب
به پرسندگان زو نیاید جواب
پسِ کوه خارا شود ناپدید
کس این بند را مینداند کلید
گر از مرگ خواهد تن شه امان
بدان شهر باید شدن بیگمان
شه از گفتِ آن مرد دانشبسیچ
فرو ماند بر جای خود پیچ پیچ
به کار آزمایی دلش تیز شد
در آن عزم رایش سبکخیز شد
بفرمود کز زیرکان سپاه
تنی چند را سر درآید به راه
در آن منزل آرامگاه آورند
سخن را درستی به شاه آورند
به اندرزشان گفت از آواز کوه
نباید که جنبد کسی زین گروه
اگر نام پیدا کند یا نشان
بران گفته گردند دامن فشان
مگر چون شود راه پاسخ دراز
برون آید از زیر آن پرده راز
نصیحت پذیران به اندرز شاه
سوی شهر پوشیده جستند راه
در آن شهر با فرخی تاختند
به جاییخوش آرامگه ساختند
خبرهای شهر آشکار و نهفت
چنان بود کان پیر پیشینه گفت
به هر وقتی آوازی از کوهسار
رسیدی به نام یکی زان دیار
نیوشنده چون نام خود یافتی
به رغبت سوی کوه بشتافتی
چنان در دویدن شدی ناصبور
کزان ره نگشتی به شمشیر دور
رقیبان شه چارها ساختند
نواهای آن پرده نشناختند
چو گردون گردنده لختی بگشت
فلک منزلی چند راه در نوشت
ز پیکان شه گردش روزگار
یکی را به رفتن شد آموزگار
از آن رازجویانِ پنهانپژوه
یکی را به خود خواند هاتف ز کوه
به تک خاست آنکس که بشنید نام
سوی هاتف کوه شد شادکام
گرفتند یاران زمامش به چنگ
که در پویه بنمای لختی درنگ
نباید که پوینده شیدا شود
مگر راز این پرده پیدا شود
شتابنده را زان نمیداشت سود
فغان میزد و طیرگی مینمود
نمیگفت چیزی که آید به کار
به رفتن شده چون فلک بیقرار
رهانید خود را به صد زرق و زور
شد آواره ز ایشان چو پرنده مور
بماندند یاران ازو در شگفت
وزو هر کسی عبرتی برگرفت
که زیرکتر ما در این ترکتاز
نگر چون شد از ما و نگشاد راز
براین نیز چون مدتی در گذشت
بتابید خورشید بر کوه و دشت
به یاری دگر نیز نوبت رسید
شد او نیز در نوبتی ناپدید
قدر مایه مردم که ماندند باز
نخواندند یک حرف ازان لوح راز
هراسنده گشتند از آن داوری
که کس را نکرد آسمان یاوری
ز بیراهی خود به راه آمدند
وز آن شهر نزدیک شاه آمدند
نمودند حالت که از ما بسی
سوی کوه شد باز نامد کسی
نه هنگام رفتن درنگی نمود
نه امید باز آمدن نیز بود
ندانیم کاواز آن پرده چیست
نوازنده ساز آن پرده کیست
چو ما راه آن پرده نشناختیم
از آن پرده اینک برون تاختیم
ز ما چند کس کرد بر کوه ساز
نیامد یکی بانگ از آن کوه باز
چو دیدیم کایشان گرفتند کوه
گرفتیم دشت آمدیم این گروه
چنین است خود گنبد تیز گشت
گهی کوه گیرند ازو گاه دشت
سکندر چو راز رقیبان شنید
رهی دید باز آمدش ناپدید
بدان راهش آنگه نیاز آمدی
کزو یک تن رفته باز آمدی
ز حیرت در آن کار سرگشته ماند
که عنوان آن نامه را کس نخواند
خبر داشت کان رفتن ناگهان
کسی راست کاو را سر آید جهان
مثل زد که هر کس که او زاد مرد
ز چنگ اجل هیچکس جان نبرد
چو با گور گیران ندارند زور
به پای خود آیند گوران به گور
گه تیر خوردن عقاب دلیر
به پر خود آید ز بالا به زیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ساقی میخواهد که می را برای او بیاورد تا با نوشیدن آن دلش شاد شود و بختش را جوانتر کند. سپس داستانهایی از سکندر، پادشاه، و تجربیات او در مسیر زندگی را نقل میکند. او به اندوه و رنجها اشاره میکند و میگوید که غم و دشواریها جزو زندگیاند و نباید از آنها گریزان شد. در ادامه، داستانی درباره کوهی با آواز خاص و راز پنهان آن کوه را بیان میکند، که مردم برای یافتن حقیقت به آنجا میروند، اما هیچ کس موفق به کشف راز کوه نمیشود. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که زندگی پر از چالشها و رازهاست و هیچ کس نمیتواند از مرگ فرار کند.
هوش مصنوعی: بیا و به من آن شرابی بده که دلانگیز است، زیرا نوشیدن شراب در جوانی خوشایند و لذتبخش است.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم با این حرف و گفتار خوش، سرنوشت خود را دوباره جوانتر و تازهتر کنم؟
هوش مصنوعی: زمانی که بخت و اقبال بیدار شود، راهنمایی پیدا میشود تا از تاریکی بیرون بیاید. سکندر، نماد قدرت و پیروزی، در این شرایط ظهور میکند.
هوش مصنوعی: او به قدری خوب و با مهارت مادیان را رهبری کرد که هیچ اشتباهی در مسیر، چه به چپ و چه به راست، رخ نداد.
هوش مصنوعی: بر روی مسیری که از روز اول آغاز شد، مانند یک پرگار که در انتها به نقطه شروع خود بازمیگردد.
هوش مصنوعی: زمانی که بخت به یاری شاه آمده و او را موفق کرده است، بهطور روشن به سوی جهانی تازه و تازهکار گام بردارد.
هوش مصنوعی: به سمت لشکر آمد و در جستجوی هدفی بود که نتوانسته بود به آن دست یابد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر چیزی برای ما مقدر شده باشد، در زمان خود به دست خواهد آمد و نباید برای آن نگرانی یا عجله داشت. به عبارت دیگر، روزی راه دستیابی به آن فراهم خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر در مسیرتان با موانعی مواجه شدید که شما را به جایی نمیبرد، ناراحت نشوید؛ زیرا در این مسیر همواره همنشینی با دیگران و موانع وجود دارد که ممکن است مانع پیشرفت شما شوند.
هوش مصنوعی: زمانی که غمی به سراغت میآید، ناسپاس نباش؛ زیرا ممکن است غم دیگری از غم قبلی سختتر و طاقتفرساتر بیاید و تو را در اضطراب قرار دهد.
هوش مصنوعی: بیپناه و بیحفاظ در بیابان گشتن برای انسان بهتر از این است که در اعماق آب دریا غرق شود.
هوش مصنوعی: در برابر دردها و مشکلات طاقتفرسای زندگی، سر تسلیم نمیکند؛ نه به خاطر اینکه از انسانها آزار دیده، بلکه به دلیل زخمهایی که از شمشیر و سختیهای دیگر متحمل شده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از کارها هستند که از کارهای سختتر نیز دشوارترند، اما فردی که از نظر روحی قویتر باشد، میتواند به راحتی از پس آنها بربیاید.
هوش مصنوعی: وقتی لشگر، نشانه های پیروزی و غنائم خود را دیدند، سنگی به نشانهی احترامی برای جلوه دادن در راه قرار دادند.
هوش مصنوعی: همه سنگها مانند یاقوت سرخ بودند که به واسطهی آن، چشمها روشن و قوی شدند.
هوش مصنوعی: یکی به خاطر کم بودن ارزشهایش دلش آزرده است و دیگری به دلیل نداشتن ارزشها در زندگی، احساس سردی و ناامیدی میکند.
هوش مصنوعی: کسی که از کار خود پشیمان شد، در واقع دچار نگرانی بیشتری است، زیرا او خودش هیچ اقدامی نکرده است.
هوش مصنوعی: روزی دو پادشاه آرامش پیدا کردند و درنگی کردند و وقت را برای استراحت و خواب بینظیر صرف کردند.
هوش مصنوعی: یادش آمد که سنگی بینوا که در پنهان، فرشتهای به او سپرده شده بود.
هوش مصنوعی: ترازو خواستند و به آن مقدار وزن را تعیین کردند، زیرا بار آن بسیار سنگینتر از حد معمول بود.
هوش مصنوعی: از من چیزی بیشتر از یک مثقال (وزن) وزندار است و سنگهای زیادی که از کوهها و دشتها برداشت شدهاند، به من تقدیم شدهاند.
هوش مصنوعی: صد مرد را به روی یک دیگر قرار دادند و بر روی آنها سنگ و بارهای سنگین گذاشتند.
هوش مصنوعی: کوههای بزرگ به قدری سنگین و دشوار هستند که از هر کسی که با آنها مواجه میشود، طاقت را میگیرد و او را خسته میکند.
هوش مصنوعی: خضر از دور به من گفت که این سنگ را به خاک تبدیل کنید و آن را جفت کنید.
هوش مصنوعی: وقتی یار را در خاک کردند، همتای او به درستی به کفهی خاک جفت شد.
هوش مصنوعی: سلطانی از زیباییهای شخصی آگاه شد که به سرنوشت او رسیدگی میکند و در نهایت همه چیز به خاک و خاکی شدن بازمیگردد.
هوش مصنوعی: روزی، شاه با افراد خاص و مهم سپاه، مانند مینو، جشنی برپا کرد.
هوش مصنوعی: فریدون کلاهی را بر سر گذاشت و بر تختی که بالا از آن قرار داشت نشست.
هوش مصنوعی: درباره افرادی که با زینتهای زیبا اطراف تخت نشستهاند، به تصویر میکشد که مانند ستونهای نقرهای دور درختهایی با طلا قرار دارند.
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان و بزرگان دنیا در برابر او به اندازهی یک سایه کوچک و در حالت زانو نشستهاند.
هوش مصنوعی: هر نوع سخنی که دلپذیر و دلنشین باشد، از تحولات و گردشهای زندگی به زبان میآید.
هوش مصنوعی: از تاریکی و موجودات آبی، سخنان زیادی از هر کسی در حین گفتگو شکل میگرفت.
هوش مصنوعی: اگرچه در زیر تاریکی، آب در حال حرکت است، چرا به آن شتابنده نمیتوان دسترسی پیدا کرد؟
هوش مصنوعی: اگر آن آب در خاک تیره وجود ندارد، پس چرا نام آن از دیگر نامها پاک نشده است؟
هوش مصنوعی: در این موضوع میتوان درباره حرفهای زیبا و دلنشینی صحبت کرد که میتواند عقل و تفکر انسان را روشن کند.
هوش مصنوعی: پیرمردی از سرزمینی دور و بیگانه، با خرد و تجربهای که دارد، سخنانی را بهنوعی حکمتآمیز از خود بیان میکند. او به دنیا و ثروتهایش اشاره میکند و نظراتش را درباره زندگی و معانی واقعی آن مطرح میسازد.
هوش مصنوعی: شاه جهان، که در سراسر جهان سفر میکند و مانند آسمان، سرزمینها و حکومتها را تحت پوشش خود دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال آب حیات باشد، به این خاطر است که از چنگال مرگ نجات یابد.
هوش مصنوعی: در این شهر، مکانی وجود دارد که بسیار رونق دارد و هیچکس در آن هرگز نمیمیرد.
هوش مصنوعی: در آن شهر، کوهی بلند شکل گرفته و مردم آن شهر از وجود آن کوه به نوعی محدود و محصور شدهاند.
هوش مصنوعی: هر زمانی صدایی از کوه به گوش میرسد که توجه شنونده را به خودش جلب میکند و او را به تفکر واد میسازد.
هوش مصنوعی: شخصی از میان مردم کسی را به نام صدا میزند و از او میخواهد که به سمت بالا حرکت کند.
هوش مصنوعی: شنونده از آن صدا که میگوید، تسلیم نمیشود. یک لحظه مکث کن و آرام بگیر.
هوش مصنوعی: کسی که از نادانی خود به سمت دانایی پیش میرود، نمیتواند به پرسشگران پاسخ دهد؛ چون هنوز درک کافی از موضوع ندارد.
هوش مصنوعی: پس از کوههای سخت و سنگی، ناپدید شده و کسی نمیداند چگونه میتوان به این بند دست پیدا کرد.
هوش مصنوعی: اگر بدن پادشاه از مرگ نفسی بخواهد، باید بدون شک به آن شهر برود.
هوش مصنوعی: شه از سخنان آن مرد دانشمند آگاه شده و متوجه شد که به شدت در فکر فرو رفته است.
هوش مصنوعی: دل او برای آزمایش و تلاش آماده شد و در نتیجه تصمیمش سبک و راحتتر شد.
هوش مصنوعی: او دستور داد که تعدادی از سران و افراد خردمند سپاه، به سمت راهی خاص بروند و آماده شوند.
هوش مصنوعی: در آن مکان، حرفها و سخنان درست به دربار پادشاه میرسد.
هوش مصنوعی: او به آنها گفت که نباید هیچکس از این جمعیت تحت تأثیر صدای کوه قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر نام و نشانی از او به میان بیاید، همهجا از او صحبت خواهند کرد و او را از دور میشناسند.
هوش مصنوعی: آیا زمانی خواهد رسید که راهی برای پاسخ دادن به این سوال طولانی پیدا شود و حقیقت از زیر آن پرده راز آشکار گردد؟
هوش مصنوعی: دلسوزان و نصیحتپذیران به دنبال راهی برای رسیدن به شهری مخفی و پنهان از نظر شاه هستند.
هوش مصنوعی: در آن شهر با فرخی به سرعت حرکت کردند و به مکانی خوشایند و آرام رسیدند.
هوش مصنوعی: خبرهای شهر به وضوح و پنهانی به گونهای بود که آن پیرمرد با تجربه دربارهاش سخن گفت.
هوش مصنوعی: هر زمان که به کوهسار رسیدی، صدایی را با نام یکی از آن دیار شنیدی.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی نام خود را شنید، با اشتیاق به سوی کوه حرکت کرد.
هوش مصنوعی: به شدت در دویدن بیتاب و impatient شدهای که به خاطر آن از مسیر خود منحرف نشدی و همچنان درست و مستقیم پیش میروی.
هوش مصنوعی: رقیبها به روشهای مختلفی اقدام کردند، اما نتوانستند صدای واقعی و زیبای آن را بشنوند و درک کنند.
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان مدتی به دور خود چرخید، مسیرهایی برای زندگی در خود ثبت کرد.
هوش مصنوعی: از تیر زمان، یکی از مخلوقات به معلمی در رفتن و کوچ کردن برگزیده شد.
هوش مصنوعی: از میان کسانی که به دنبال رازها و حقیقتهای نهفته هستند، یکی را صدای هاتف از درون کوه فراخواند.
هوش مصنوعی: آنکه نامی را از هاتف (صدای غیبی) شنید، خوشحال و شاداب شد و به تکاپو افتاد.
هوش مصنوعی: یاران مدیریت او را به دست گرفتند تا برای لحظهای در مسیر حرکت، توقفی داشته باشد و به او فرصت دهند.
هوش مصنوعی: شخصی که در جستجوی عشق و حقیقت است، نباید شور و شوق زیادی نشان دهد مگر اینکه راز و حقیقتی که در پس این پرده وجود دارد، روشن و واضح شود.
هوش مصنوعی: شخصی که در حال حرکت و پیشرفت است، نمیتواند به دلیل سختیها و مشکلاتی که در مسیرش وجود دارد متوقف شود. او با فریاد و ناله کردن تلاش میکند تا بر سختیها غلبه کند و نشان دهد که هنوز در تلاش است.
هوش مصنوعی: او چیزی نمیگفت که برایش مفید باشد، همانطور که فلک بیقرار است و همیشه در حال حرکت.
هوش مصنوعی: خود را از فریب و نیرنگ نجات دهید، چرا که مانند پرندهای که از ترس آتش به زمین فرود میآید، از این مردمان رنج میبرید.
هوش مصنوعی: دوستانش از او حیرتزده ماندند و هر کسی از او تجربهای به دست آورد.
هوش مصنوعی: ببین چگونه زیرکی ما در این جنگ و جدال آشکار شده است، وقتی که رازی از ما کشف نکرد و آن را فاش نکرد.
هوش مصنوعی: پس از مدتی، خورشید بر روی کوهها و دشتها تابید.
هوش مصنوعی: به کمک دیگری نیز زمان فرا رسید و او هم در نوبت خود ناپدید شد.
هوش مصنوعی: بیشتر از آنچه که مردم دارند و از آن بهرهمند هستند، ارزش و اهمیت دارد. کسانی که همیشه در تلاشند و تلاش میکنند، هیچگاه به راحتی یک کلمه از رازهای زندگی را بیان نمیکنند.
هوش مصنوعی: آنها از حکمی که آسمان هیچکس را در آن یاری نمیدهد، ترسان شدند.
هوش مصنوعی: از گمراهی و سرگردانی خود به راه راست هدایت شدند و به خاطر آن، به شهری که نزدیک پادشاه بود، رسیدند.
هوش مصنوعی: آنها نشان دادند که هیچکس بعد از رفتن به کوه، بازنگشت.
هوش مصنوعی: نه وقتی آن شخص رفت تأمّلی داشت، و نه امیدی به بازگشت او وجود داشت.
هوش مصنوعی: ما نمیدانیم که موسیقی این پرده از چیست و نوازندهی این ساز کیست.
هوش مصنوعی: ما تا زمانی که معنی پرده را نفهمیدیم، توانستیم از آن پرده عبور کنیم و به دنیای بیرون بیاییم.
هوش مصنوعی: از میان ما، چند نفر به کوه رفتند و ساز زدند، اما هیچکدام صدای سازشان به کوه نرسید.
هوش مصنوعی: وقتی دیدیم آنها کوه را گرفتهاند، ما نیز دشت را انتخاب کردیم و به این جمع پیوستیم.
هوش مصنوعی: این هست که خود گنبد آسمان به صورت تیز و بلند درآمده است؛ گاهی کوهها از آن قدری بزرگ به نظر میرسند و گاهی دشتها را هم در زیر خود جای میدهد.
هوش مصنوعی: اسکندر وقتی راز دشمنانش را شنید، راهی را در پیش گرفت و به سرعت ناپدید شد.
هوش مصنوعی: بدان که تو تنها زمانی به درک نیاز پیدا میکنی که از مسیری که رفتهای، دوباره بازگردی.
هوش مصنوعی: در تعجب و سردرگمی از آن کار ماندم، زیرا هیچکس عنوان آن نامه را نخواند.
هوش مصنوعی: خبر داشت که رفتن ناگهانی کسی حقیقت دارد و برای او پایان جهان فرا میرسد.
هوش مصنوعی: هر کس که به دنیا میآید، سرنوشتش به دست مرگ است و هیچکس نمیتواند از چنگال مرگ فرار کند.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی قدرتی ندارد و نمیتواند به کسی آسیب برساند، به آرامی و بدون ترس به سراغ مرگ میرود.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات عقاب شجاعی که در آسمان پرواز میکند، به دلیل آسیب دیدن، به زمین میافتد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.