قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - فی المدیحه
ای روی تو از چشمه خورشید سما به
در روی زمین یار نیابی تو ز ما به
بی مهر و هوای تو دل خویش نخواهم
گر زو چو هوا گشت تن من ز هوا به
مهر تو تهی کرد دل ریش من از درد
[...]
باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۲۰
غم و درد دل مو بی حسابه
خدا دونه دل از هجرت کبابه
بنازم دست و بازوی ته صیاد
بکش مرغ دلم بالله ثوابه
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیهالسّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » بخش ۴۰ - فی مذمّة اهل التّعصّب و نصیحة الفریقین وفّقهما اللّٰه تعالی
تو شده حیض و من به گرمابه
ماهی او من طپیده بر تابه
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۱۰ - اندر تفضیل سخن خویش گوید
کس بنگرفت ماهی از تابه
دیو باشد مقیم گرمابه
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۱۰ - اندر تفضیل سخن خویش گوید
حایض او من شده به گرمابه
ماهی او من طپیده در تابه
عطار » اسرارنامه » بخش نوزدهم » بخش ۱۰ - الحکایه و التمثیل
اگر از چه برون آیی ترا به
درین صحرا چو من گرگ آشنا به
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۴۹
در صحرا شو که عشق در صحرا به
ناپیدا شو که مرد ناپیدا به
در بوتهٔ نیستی رو و پاک بسوز
عاشق کروکور و لنگ و نابینا به
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۳
ای دل تو بگو هستم چون ماهی بر تابه
کاستیزه همیگیرد او را مگر از لابه
نی نی تو بنال ای دل زیرا که من مسکین
بیصورت او هستم چون صورت گرمابه
شد خانه چو زندانم شب خواب نمیدانم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۹
که بوده است تو را دوش یار و همخوابه
که از خوی تو پر از مشک گشت گرمابه
چو شانه سنگ ز عشق تو شاخ شاخ شدهست
پریت خوانده به حمام و کردهات لابه
چو شانه زلف تو را دید شد هر انگشتش
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۹
جامع هفت چیز در یک روز
عجبست ار نمیرد آن دابه
سیر بریان و جوز و ماهی و ماست
تخم مرغ و جماع و گرمابه
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۴ - در سبب نظم این مثنوی و گفتگوی شاعر با شب
شیشهای داشتم ز خونابه
پر چنان کز شراب قرابه
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۱ - نصیحت مهراب به جمشید
سپهر آورده تشت و آفتابه
خضاب شب فرو شست از دو آبه
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷
حدیث جم و جام لاغ است و لابه
خوش آن سر که با جام گوید قرابه
به آب می آباد کن کاخ عیشم
که رو در خرابی نهاد این خرابه
نخواهم ز درد قدح دست شستن
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
ای کشته مرا به تیغ لاغ و لابه
دور از تو به سان ماهیم بر تابه
من غرقه به خون بی تو و توبا دگران
همخانه و همخوابه و هم گرمابه
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶ - در نعت سیدالمرسلین و خاتم النبیین علیه من الصلوات الفضلها و من التحیات اکلمها
و علی اله و اصحابه
وارثی علمه و آدابه
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۶ - قصه آن مخنث که از روزن در منظری افتاد و از آنجا در خانه سفلی و از آنجا در سردابه ای و از آنجا در چاهی چون در سردابه افتاد بانگ کرد که ای خداوندان سرای، سرای شما زمین ندارد
بود چاهی درون سردابه
کآخر آنجا گشاد پاتابه
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۹ - فرستادن پدر ریا را بعد از چهل روز همراه عیینه به مدینه و پیش گرفتن حرامیان و هلاک شدن بر دست ایشان
در ته خاک غرق خونابه
تا قیامت شدند همخوابه
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۵ - عقد سی و ششم در نیکخواهی ارکان دولت که در میان پادشاه و رعایا رابطه اند و در وصول آثار عدل و ظلم واسطه
زود باشد که دهد خونابه
ساقی دورت ازین قرابه
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷ - در معراج وی که از آفتاب رفیع الدرجات ذوالعرش سایه ایست و از معارج قدر آن از ذروه عرش تا حضیض فرش پایه ای
به قصد شستن پا زین گلابه
چهارم چرخش آورد آفتابه