حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴
ز بس که در نظرم آفتاب میآید
ز چشمِ مردمکِ دیده آب میآید
همیگذشت به تعجیل و خاطرم میگفت
فرو گریز که مستِ خراب میآید
کبوتری که نشیمنگهش هوایِ دل است
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴
صبا میجنبد و آن مست ما را خواب میآید
که از دمهای سرد من جهان بیتاب میآید
ازان مهتاب جانافروز کان شب بود مهمانم
جهان تیرهست بر من چون شب مهتاب میآید
من اینجا زار میسوزم به تاریکی و تنهایی
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵
شب عیش است و ساقی با شراب ناب میآید
ز عکس طلعت او شعلهٔ مهتاب میآید
شب اندوه و تنهایی مرا از مطلع دولت
بشارت داد کان خورشید عالمتاب میآید
چو اندر دیده میآید خیال لعل میگونت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲
از آن به چشم ترم بیحجاب میآید
که کار آینه گاهی ز آب میآید
اگرچه دیده به پایت نمیتوانم سود
خوشم که اشک منت تا رکاب میآید
چو بینمت نتوانم که ضبط گریه کنم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸
ز دل غبار به چشم پر آب میآید
همین متاع ز ملک خراب میآید
مپرس مرغ چمن را که سوختهست ای گل؟
ز آتش تو چو بوی کباب میآید
ز فوت تشنهلبان ره تو در گوشم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۲
گر از نظاره خورشید در چشم آب میآید
ز روی لالهرنگش در نظر خوناب میآید
در آن محفل که بیآتش سپند از جای برخیزد
کجا خودداری از پروانه بیتاب میآید؟
ندارد صیدی از من صیدگاه عشق لاغرتر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۷
مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید
که در خیال چهسان بینقاب میآید
ز نارسایی بخت سیاه در عجبم
که چون به خانهٔ من آفتاب میآید
به حرف بیاثر ما که گوش خواهد کرد؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۸
مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید
که در خیال چه سان بینقاب میآید
ز نوشخند تو زهر عتاب میبارد
ز حرف تلخ تو کار شراب میآید
ز روی گرم تو دلها چنان ملایم شد
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
سرزلف ترا تا دید دل، از پای می افتد
مدام این طفل را در اول شب، خواب می آید
چنان طفل نگه را بی رخت سرگشته می بینم
که پنداری ز راه کوچه گرداب می آید
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸
هنوزم از مژه، کار سحاب میآید
هنوز دجله به چشمم سراب میآید
ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز
نفس ز سینه چو دود از کباب میآید
به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵
از چمن بی نقاب می آید
سرو و گل در رکاب می آید
دل ز میخانه نگاه کسی
تا کمر در شراب می آید
می جهد چشم اختر شب هجر
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۷
مداوای جنون از دیده بیخواب میآید
کز او دایم به گوش من، صدای آب میآید
شبی در بزم بیسامان من ای همنشین، بنشین
چراغ داغ من کافیست، تا مهتاب میآید