گنجور

 
صائب تبریزی

مرا تعجب از آن پُرحجاب می‌آید

که در خیال چه‌سان بی‌نقاب می‌آید

ز نارسایی بخت سیاه در عجبم

که چون به خانهٔ من آفتاب می‌آید

به حرف بی‌اثر ما که گوش خواهد کرد؟

ز کوه نالهٔ ما بی‌جواب می‌آید

چو نخل بادیه در دامن توکل، پای

کشیده‌ام که ز دریا سحاب می‌آید

تو از سیاهی دل این‌چنین گران‌جانی

درون خانهٔ تاریک خواب می‌آید

به چشم آینه خواهد شکست جوهر، موی

چنین که خط تو در پیچ‌وتاب می‌آید

نظر به جانب ریحان نمی‌توانم کرد

کز آن سیاه‌درون بوی خواب می‌آید

ز آفتاب عبث شکوه می‌کنم صائب

شب وصال به چشم که خواب می‌آید؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

ز بس که در نظرم آفتاب می‌آید

ز چشمِ مردمکِ دیده آب می‌آید

همی‌گذشت به تعجیل و خاطرم می‌گفت

فرو گریز که مستِ خراب می‌آید

کبوتری که نشیمنگهش هوایِ دل است

[...]

کلیم

از آن به چشم ترم بی‌حجاب می‌آید

که کار آینه گاهی ز آب می‌آید

اگرچه دیده به پایت نمی‌توانم سود

خوشم که اشک منت تا رکاب می‌آید

چو بینمت نتوانم که ضبط گریه کنم

[...]

صائب تبریزی

مرا تعجب از آن پُرحجاب می‌آید

که در خیال چه سان بی‌نقاب می‌آید

ز نوشخند تو زهر عتاب می‌بارد

ز حرف تلخ تو کار شراب می‌آید

ز روی گرم تو دل‌ها چنان ملایم شد

[...]

قدسی مشهدی

هنوزم از مژه، کار سحاب می‌آید

هنوز دجله به چشمم سراب می‌آید

ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز

نفس ز سینه چو دود از کباب می‌آید

به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست

[...]

سلیم تهرانی

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید

همین متاع ز ملک خراب می‌آید

مپرس مرغ چمن را که سوخته‌ست ای گل؟

ز آتش تو چو بوی کباب می‌آید

ز فوت تشنه‌لبان ره تو در گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه