مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید
که در خیال چهسان بینقاب میآید
ز نارسایی بخت سیاه در عجبم
که چون به خانهٔ من آفتاب میآید
به حرف بیاثر ما که گوش خواهد کرد؟
ز کوه نالهٔ ما بیجواب میآید
چو نخل بادیه در دامن توکل، پای
کشیدهام که ز دریا سحاب میآید
تو از سیاهی دل اینچنین گرانجانی
درون خانهٔ تاریک خواب میآید
به چشم آینه خواهد شکست جوهر، موی
چنین که خط تو در پیچوتاب میآید
نظر به جانب ریحان نمیتوانم کرد
کز آن سیاهدرون بوی خواب میآید
ز آفتاب عبث شکوه میکنم صائب
شب وصال به چشم که خواب میآید؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات و تناقضات درونی خود اشاره میکند. او از حجاب و رازآلودگی شخصی که به او نظر دارد، تعجب میکند و از بداقبالیاش میگوید که نور امید به خانهاش نمیرسد. شاعر از نالههای بیاثر خود و ناشنوایی دیگران در برابر دردهایش گلایه میکند. در ادامه، او به انتظار و توکلی که در خود احساس میکند، اشاره میکند و به این موضوع میپردازد که دلش از تیرگی رنج میبرد. همچنین، او به سختاوت عشق و زیبایی معشوق اشاره کرده و در نهایت، از شب و بیم خواب سردرگم است. در کل، شعر توصیف کننده احساسات گیجکننده و عمیق عاشقانه است.
هوش مصنوعی: من از اینکه آن شخص با حجاب و عفیف چگونه در خیال من به شکلی بیپرده و بینقاب تجلی میکند، شگفتزدهام.
هوش مصنوعی: من از ناامیدی و بدشانسیام شگفتزدهام که چطور وقتی خورشید (خوشبختی) وارد خانهام میشود، هنوز در تاریکی و سرما به سر میبرم.
هوش مصنوعی: کیست که به سخنان بیفایدهٔ ما توجه کند؟ نالههای ما از دل کوهها باز میگردد و بیپاسخ میماند.
هوش مصنوعی: مانند درخت نخل در بیابان، به اعتماد و توکل به خدا ایستادهام و امیدوارم که باران از دریا به سوی من بیاید.
هوش مصنوعی: تو به خاطر درد و غم بسیار در دل تاریک این دنیا با سنگینی و سختی به خواب میروی.
هوش مصنوعی: چشم آینه خواهد شکست، یعنی زیبایی و جذابیت تو آنقدر زیاد است که حتی آینه هم قادر به تحمل آن نیست. موی تو زیبا و پیچیده است و مانند خط تو در هر لحظه شکوه و جذابیتش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به گلها نگاه کنم، زیرا بوی خواب از آن شخص سیاهدل به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: من از آفتاب بیفایده گلهمندم، چون در شب وصال به چشمانم خواب میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز بس که در نظرم آفتاب میآید
ز چشمِ مردمکِ دیده آب میآید
همیگذشت به تعجیل و خاطرم میگفت
فرو گریز که مستِ خراب میآید
کبوتری که نشیمنگهش هوایِ دل است
[...]
از آن به چشم ترم بیحجاب میآید
که کار آینه گاهی ز آب میآید
اگرچه دیده به پایت نمیتوانم سود
خوشم که اشک منت تا رکاب میآید
چو بینمت نتوانم که ضبط گریه کنم
[...]
مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید
که در خیال چه سان بینقاب میآید
ز نوشخند تو زهر عتاب میبارد
ز حرف تلخ تو کار شراب میآید
ز روی گرم تو دلها چنان ملایم شد
[...]
هنوزم از مژه، کار سحاب میآید
هنوز دجله به چشمم سراب میآید
ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز
نفس ز سینه چو دود از کباب میآید
به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست
[...]
ز دل غبار به چشم پر آب میآید
همین متاع ز ملک خراب میآید
مپرس مرغ چمن را که سوختهست ای گل؟
ز آتش تو چو بوی کباب میآید
ز فوت تشنهلبان ره تو در گوشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.