گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

صبا می‌جنبد و آن مست ما را خواب می‌آید

که از دم‌های سرد من جهان بی‌تاب می‌آید

ازان مهتاب جان‌افروز کان شب بود مهمانم

جهان تیره‌ست بر من چون شب مهتاب می‌آید

من اینجا زار می‌سوزم به تاریکی و تنهایی

وه، ای همسایه غافل، ترا چون خواب می‌آید

غم لیلی جز از جان دست شستن می‌نفرماید

نه بیهوده‌ست کاندر چشم مجنون خواب می‌آید

گریبانم مگیر، ای محتسب، چون می‌ْپرستم من

کزین دامان تر بوی شراب ناب می‌آید

شبانگه بر سرم بگذشت و چشمش تر شد، ای قربان

چه بخت است این که رحمت در دل قصاب می‌آید

نبینی دامن، ای زاهد، نگویی تلخم، ای واعظ

که آن دردی‌کیش دیرینه در محراب می‌آید

خرامیدن نگه کن آن بهشتی را که پنداری

ز جوی انگبین سیلی‌ست کز جلاب می‌آید

فرو پوشید جان‌ها را که آن بی‌مهر می‌بیند

نگه دارید دل‌ها را که آن قلاب می‌آید

همه ناز است و شوخی و کرشمه، خسروا، دل نه

که بهر کشتنت با این همه اسباب می‌آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابن حسام خوسفی

شب عیش است و ساقی با شراب ناب می‌آید

ز عکس طلعت او شعلهٔ مهتاب می‌آید

شب اندوه و تنهایی مرا از مطلع دولت

بشارت داد کان خورشید عالم‌تاب می‌آید

چو اندر دیده می‌آید خیال لعل میگونت

[...]

صائب تبریزی

گر از نظاره خورشید در چشم آب می‌آید

ز روی لاله‌رنگش در نظر خوناب می‌آید

در آن محفل که بی‌آتش سپند از جای برخیزد

کجا خودداری از پروانه بی‌تاب می‌آید؟

ندارد صیدی از من صیدگاه عشق لاغرتر

[...]

طغرای مشهدی

سرزلف ترا تا دید دل، از پای می افتد

مدام این طفل را در اول شب، خواب می آید

چنان طفل نگه را بی رخت سرگشته می بینم

که پنداری ز راه کوچه گرداب می آید

حزین لاهیجی

مداوای جنون از دیده بی‌خواب می‌آید

کز او دایم به گوش من، صدای آب می‌آید

شبی در بزم بی‌سامان من ای هم‌نشین، بنشین

چراغ داغ من کافی‌ست، تا مهتاب می‌آید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه