گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۵ - مدح منصور بن سعید

 

ای کشتئی که در شکم توست آب تو

آرام جانور همه در اضطراب تو

نیک و بد زمین ز فراز و نشیب تو

بیش و کم جهان ز درنگ و شتاب تو

هر گه که تو برآیی گوید فلک به مهر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۲ - رفتن فرانک با دلارام در شکارگاه گوید

 

سپارم به تو خونی باب تو

کازو تیره گشته چنین آب تو

عثمان مختاری
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۶۲ - آگاه شدن کوش پیل دندان از نسب خویش

 

که چون شاه خاور بود باب تو

به بیشه چه باید خور و خواب تو

ایرانشان
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹ - در مدح ملک معظم عمادالدین فیروزشاه

 

ای باد خاک مرکب گردون شتاب تو

آتش بخار چشمهٔ تیغ چو آب تو

گردون کجاست بر در قدر بلند تو

خورشید کیست پرتو رای صواب تو

از آسمان که نام و لقب را نزول زوست

[...]

انوری
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۴ - حكایت عیسی علیه السلام با جهودان

 

چون قضای حق شود پیدا بتو

گردد از هر سوی پر غوغا بتو

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۹ - حكایت

 

سرّ جوهر آن زمان دریاب تو

بیش ازین اندر سخن مشتاب تو

عطار
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۸۷

 

ای چرخ باد پیشه تواضع کنان چو خاک

با فکرت چو آتش و طبع چو آب تو

اسباب خیر و شر شده در پرده قضا

موقوف حکم نافذ و رای صواب تو

گردون که پیش همت تو ذره ای ست،نیست

[...]

ظهیر فاریابی
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶۶ - جواب حمزه مر خلق را

 

یار شد یا مار شد آن آب تو

زان عصا چونست این اعجاب تو

مولانا
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

از بیم خوی تند تو، گاه عتاب تو

قادر نیم بر آنکه بگویم جواب تو

مردم چو دوش مضطرب از دور دیدمت

کز بهر قتل کیست دگر اضطراب تو

تو در حجابی و نتوانم ز انفعال

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » ترکیبات » در رثای سلطان حسن، پسر خان احمد گیلانی

 

معذور دار اگر نیّم اندر رکاب تو

کان قوّتم نماند که آیم به خواب تو

جان می‌دهم به سختی ازین غم که مردنم

ترسم شود وسیلهٔ چشم پرآب تو

ترسم ز حسرت دل خود گر خبر دهم

[...]

میلی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶ - هجو شراب

 

از من مرنج ای ز تو شادی جان من

گر لب گشوده‌ام پی هجو شراب تو

زیرا که او قباحت بسیار کرده است

دی شب به جامهٔ من و با جامه خواب تو

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳۲

 

از گرد خط گرفته مباد آفتاب تو

چندان که خاک اوست روان باد آب تو

خوشتر بود ز باده سرجوش دیگران

در انتهای خط می پا در رکاب تو

وقت زوال سایه خورشید کم می شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳۳

 

چون سر زند ز مشرق زین آفتاب تو

صد شاخ گل پیاده رود در رکاب تو

در پرده حرف گوی که تبخال بی ادب

دندان نگیرد از لب حاضرجواب تو

فردا که صبح حشر زند چاک پیرهن

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

باشد به بام دیده من جای خواب تو

روشن بود چراغ من از ماهتاب تو

آبی بزن بسوز دل داغدار من

رحمی نما که سوخت در آتش کباب تو

اهل جهان شدند ز خورشید کامیاب

[...]

سیدای نسفی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

دارد ستاره ریز، مرا آفتاب تو

عالم خراب چشمم و چشمم خراب تو

هشیاریم غنوده بالین بیخودی ست

هوش از سرم برد نگهِ نیم خواب تو

چون آمدی به کلبهٔ ما، روز کن شبی

[...]

حزین لاهیجی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » صکوک الدلیل » بخش ۱۷ - برهان هفتم

 

نکو دانم آئین و آداب تو

چمد چرخ از بیم دولاب تو

یغمای جندقی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

گر آن دو زلف عنبرین به رخ شود نقاب تو

کنند تیرگون همی جهان بر آفتاب تو

به روزگار دوریت، چه پرتوم ز مهر و مه

بگو صبا برافکند، ز ماه رخ نقاب تو

رکاب را چه می کنی، دو پای تو دو چشم من

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode