گنجور

 
صائب تبریزی

از گرد خط گرفته مباد آفتاب تو

چندان که خاک اوست روان باد آب تو

خوشتر بود ز باده سرجوش دیگران

در انتهای خط می پا در رکاب تو

وقت زوال سایه خورشید کم شود

چون سایه دار گشت ز خط آفتاب تو؟

خط گرچه پرده سوز حجاب است حسن را

از خط فزود پرده شرم و حجاب تو

زان لعل آبدار خوشم با جواب خشک

چون آب زندگی است گوارا سراب تو

از ما مپوش صحبت شب را که می زند

خمیازه موج از لب همچون شراب تو

هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه

ما را به صد خیال فکنده است خواب تو

کوتاهتر بود ز شب وصل عاشقان

روز حساب بر ستم بی حساب تو

من نیستم حریف زبانت، مگر زنم

از بوسه مُهر بر لب حاضرجواب تو

در پرده سوخت روی تو هر جا دلی که بود

ای وای اگر به یک طرف افتد نقاب تو

صائب ز کیمیای سعادت غنی شود

هر کس رسیده است به فکر صواب تو