گنجور

 
سیدای نسفی

باشد به بام دیده من جای خواب تو

روشن بود چراغ من از ماهتاب تو

آبی بزن بسوز دل داغدار من

رحمی نما که سوخت در آتش کباب تو

اهل جهان شدند ز خورشید کامیاب

چشمم سفید شد به ره آفتاب تو

از وعده وصال تسلی دهی مرا

سازد وصال تشنگیم از سراب تو

ای خوش نفس نشین عرق آلوده بر سرم

آرد مرا به هوش نسیم گلاب تو

گردم همیشه چرخ اگر فرصتم دهد

پروانه وار گرد سر آفتاب تو