گنجور

 
حزین لاهیجی

دارد ستاره ریز، مرا آفتاب تو

عالم خراب چشمم و چشمم خراب تو

هشیاریم غنوده بالین بیخودی ست

هوش از سرم برد نگهِ نیم خواب تو

چون آمدی به کلبهٔ ما، روز کن شبی

اینک دلم کباب تو، خونم شراب تو

کردی ورق ورق دل صد پارهٔ مرا

آیا کدام شد ورق انتخاب تو؟

مشکین خطی به ساغر لعلی فکنده ای

آیا چه بود در قدح این مشک ناب تو؟

لبریز غم بود دل و این طرفه معجزی ست

کز شیشه شکسته نریزد شراب تو

آتش به جان و دل زدهٔ کیستی حزین

دوزخ گریزد از نفس سینه تاب تو