سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکندهایم
سایهٔ سیمرغ همت بر خراب افکندهایم
گر به طوفان میسپارد یا به ساحل میبرد
دل به دریا و سپر بر روی آب افکندهایم
محتسب گر فاسقان را نهی منکر میکند
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۱
کشتی ما کو که ما زورق در آب افکنده ایم
در خرابات مغان خون را خراب افکنده ایم
جام می را مطلع خورشید تابان کرده ایم
وز حرارت تاب دل در آفتاب افکنده ایم
با جوانان بر در میخانه مست افتاده ایم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰
بس که ما از روی رسوایی نقاب افکندهایم
عشق رسوا را هم از خود در حجاب افکندهایم
تا فکنده طرح صلح آن جنگجو با ما هنوز
یاز دهشت خویش را در اضطراب افکندهایم
ز آتش دل دوزخی داریم کز اندیشهاش
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
ما قلم در آتش و دفتر در آب افکندهایم
هرچه با آن خواهشی هست از حساب افکندهایم
شب که در مستی سراغ کلبهٔ ما کردهای
جای غم شادی، برون از اضطراب افکندهایم
کوی جان معمورتر داریم، از بازار دل
[...]
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
ای که گویی ما به زهد از خود حجاب افکندهایم
رو که ما سجاده تقوی بر آب افکندهایم
مردمان دیده را ما در شب آسودگی
بسترِ خارِ مغیلان وقت خواب افکندهایم
بهر خونِ ما خدا را دل مرنجان غمزه را
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
باز در دل شعلههای آفتاب افکندهایم
طرح آبادی درین دیر خراب افکندهایم
زوربازوی طلب بین کاندرین نخجیرگاه
بارها خقاش را بر آفتاب افکندهایم
جلوه حسرت دل از ما برد ورنه صد سحر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۶
عشق را در بند جسم از پیچ و تاب افکندهایم
خضر را در دام از موج سراب افکندهایم
با سیهمستان غفلت تازه رو برمیخوریم
پیش پای سایه فرش آفتاب افکندهایم
دوربینان بر فراز کوه بیدارند و ما
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۷
روزگاری در رگ جان پیچ و تاب افکندهایم
تا ز روی شاهد معنی نقاب افکندهایم
همخیالان را به همت دستگیری میکنیم
نیست از غفلت اگر خود را به خواب افکندهایم
همره کاهل گرانی میبرد از پای سعی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵۸
ما ز روی آتشین او نقاب افکندهایم
بار اول ما بر این آتش کباب افکندهایم
نیست چون شبنم و بال دامن گل خون ما
ما سر خود در کنار آفتاب افکندهایم
خار این صحرا به آب زندگی خود را رساند
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷
ما که دل در فکر دنیای خراب افکنده ایم
گوهر یکدانه ای را در خلاب افکنده ایم
مغز خورشید از شمیم عشق باشد عطسه ریز
تا بر این اخگر ز لخت دل کباب افکنده ایم
در طریق جستجو از گرمی رفتار خویش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
تا نظر بر آن رخ چون آفتاب افکنده ایم
ای بسا پروین که از چشم پر آب افکنده ایم
او بما دلسرد و ما محو تماشای رخش
فصل دی خوش الفتی با آفتاب افکنده ایم
یار را بی پرده بتوان دید هر سو بنگری
[...]