گنجور

 
صائب تبریزی

روزگاری در رگ جان پیچ و تاب افکنده‌ایم

تا ز روی شاهد معنی نقاب افکنده‌ایم

هم‌خیالان را به همت دستگیری می‌کنیم

نیست از غفلت اگر خود را به خواب افکنده‌ایم

همره کاهل گرانی می‌برد از پای سعی

سیل را در ره مکرر از شتاب افکنده‌ایم

ما ز روشن گوهری از پله افتادگی

سر چو شبنم در کنار آفتاب افکنده‌ایم

از لب میگون او قانع به می گردیده‌ایم

مهر گل از دوربینی بر گلاب افکنده‌ایم

هیچ کس در خاکساری نیست چون ما خوش‌عنان

چشم پیش پای مردم چون رکاب افکنده‌ایم

بهر دیدارت نظر را شست‌و‌شویی می‌دهیم

بی‌تو گر چشمی به روی آفتاب افکنده‌ایم

عارفان دل ساده می‌سازند از نقش و نگار

ما نظر از دل‌سیاهی بر کتاب افکنده‌ایم

 
 
 
سعدی

ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکنده‌ایم

سایهٔ سیمرغ همت بر خراب افکنده‌ایم

گر به طوفان می‌سپارد یا به ساحل می‌برد

دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده‌ایم

محتسب گر فاسقان را نهی منکر می‌کند

[...]

خواجوی کرمانی

کشتی ما کو که ما زورق در آب افکنده ایم

در خرابات مغان خون را خراب افکنده ایم

جام می را مطلع خورشید تابان کرده ایم

وز حرارت تاب دل در آفتاب افکنده ایم

با جوانان بر در میخانه مست افتاده ایم

[...]

محتشم کاشانی

بس که ما از روی رسوایی نقاب افکنده‌ایم

عشق رسوا را هم از خود در حجاب افکنده‌ایم

تا فکنده طرح صلح آن جنگجو با ما هنوز

یاز دهشت خویش را در اضطراب افکنده‌ایم

ز آتش دل دوزخی داریم کز اندیشه‌اش

[...]

نظیری نیشابوری

ما قلم در آتش و دفتر در آب افکنده‌ایم

هرچه با آن خواهشی هست از حساب افکنده‌ایم

شب که در مستی سراغ کلبهٔ ما کرده‌ای

جای غم شادی، برون از اضطراب افکنده‌ایم

کوی جان معمورتر داریم، از بازار دل

[...]

میرداماد

ای که گویی ما به زهد از خود حجاب افکنده‌ایم

رو که ما سجاده تقوی بر آب افکنده‌ایم

مردمان دیده را ما در شب آسودگی

بسترِ خارِ مغیلان وقت خواب افکنده‌ایم

بهر خونِ ما خدا را دل مرنجان غمزه را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه