لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۵ - به شاهد لغت گرازد، به معنی از روی ناز و تکبر خرامد
به روز نبرد آن هژبر دلیر
شتابد چو گرگ و گرازد چو شیر
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۶ - به شاهد لغت شهریر، بمعنی روز چهارم از هر ماه (شهریور)
چو در روز شهریر آمد بشهر
ز شادی همه شهر را داد بهر
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۷ - به شاهد لغت ناگوار، بمعنی چیزی ناگوار و بدهضم که گوارا نشود و مرد گران جان و بمعنی تخمه و امتلا
از سخای تو ناگوار گرفت
خلق را یکسر و منم ناهار
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۸ - به شاهد لغت غرشیده، بمعنی خشم آلوده
چو غرشیده گشتی ز کین و ستیز
گرفتی ازو دیو راه گریز
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۵۹ - به شاهد لغت ارزیز، بمعنی قلعی
گرچه زردست همچو زر پشیز
یا سفیدست همچو سیم ارزیز
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۰ - به شاهد لغت لنج، بمعنی بیرون روی
کره ای را که کسی نرم نکردست متاز
بجوانی و بزور و هنر خویش مناز
نه همه کار تودانی نه همه زورتراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف بر مفراز
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۱ - به شاهد لغت ناژ، به معنی درختی مانند سرو
ایا ز بیم زبانم نَژَند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ
ز . . . گیرد . . . تو فروزیب همی
چو بوستان که فروزان شود به سرو و به ناژ
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۲ - به شاهد لغت ورس، بمعنی چوبی که در بینی اشتر کنند
ایا کرده در بینیت حرص ورس
ز ایزد نیایدت یک ذره ترس
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۳ - به شاهد لغت آس، به معنی آنچه خرد شود در زیر سنگ آسیا
دوستا جای بین و مرد شناس
شد نخواهم به آسیای تو آس
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۴ - به شاهد لغت خرانبار، بمعنی آن که جماعتی در کاری جمع شوند و . . .
یکی مؤاجر بیشرم و ناخوشی که ترا
هزار بار خرانبار بیش کرد عسس
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۵ - به شاهد لغت غلغلیج، بمعنی دغدغه یعنی آنکه پهلوی کسی را یا زیر کش بر انگشت بکاوی و بجنبانی تا بخندد
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که بر سکیزد چون من فرو سپوزم بیش
چنان بدانم من جای غلغلیجگهش
کجا بمالش اول فتد بخنده خریش
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۶ - به شاهد لغت خشکانج، بمعنی خشک اندام
تو چنین فربه و آکنده چرایی پدرت
هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۷ - به شاهد لغت فرغیش، به معنی آن موی که از زیر پوستین سر فرو آورده بود و جامه ریمناک دریده دامن را نیز گویند
ز خشم دندان بگذارد بر . . . خواهر
همی کشید چو درویش دامن فرغیش
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۸ - به شاهد لغت سکج، به معنی مویز
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۹ - به شاهد لغت پک، بمعنی چغز ( قورباغه)
ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آنکسی که مرا ورا کنی خبک
تا کی همی درآیی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۷۰ - به شاهد لغت چکوک بمعنی چکاوک
چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۷۱ - به شاهد لغت کوک، بمعنی نوعی تره یا کاهو
از زبان باشد بر مردم دانی
گاه آب دهی و گاه می آری کوک
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۷۲ - به شاهد لغت لوچ، احول، دوبین
آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ بلوچ
وان تویی گول و تویی دول و تویی بابت لنگ
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۷۳ - به شاهد لغت بستر آهنگ، به معنی لحاف یا آنچه بر روی لحاف و نهالی پوشند که گرد بر آن ننشیند
خوشا حال لحاف و بستر آهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۷۴ - به شاهد لغت ملنگ، به معنی بیهوش
ز جا جست چون آتشی بیدرنگ
دل از باده عشق مست و ملنگ