گنجور

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۹

 

بر آتش عشق جان همی عود کنم

جان بنده تو نه من همی جود کنم

چون پاک بسوخت عشق تو جان رهی

صد جان دگر به حیله موجود کنم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۹

 

چون با خودم از عدم کم ام کم

چون با تو بوم همه جهانم

بپذیر مرا و رایگان دار

هر چند که رایگان گرانم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۲

 

از هرچه مرا بود بپرداخته ام

تا هر چه ز دوست بود بشناخته ام

در آتش عشق دوست بگداخته ام

زان بیش بسوختم که بشناخته ام

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۳

 

یک چند طپیدیم و در آن فرسودیم

آخر چه بسوختیم فرو آسودیم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۴

 

چند جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین آمد یقین اندر گمان

چون حقیقت بنگریدم زونبد خالی یکی

عاشق و معشوق من بودم ببین این آستان

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۵

 

عاشق نبود هر آنکه تا جان باشد

جانرا چه خطر بود چون جانان باشد

در عشق همیشه عهد و پیمان باشد

یا این باشد به عشق یا آن باشد

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۶

 

دل پر غم دیگران مرا یاد کنی

بر خویشتن از گزاف بیداد کنی

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۷

 

در عشق تو گه مست و گهی پست شدم

بر یاد تو گه نیست گهی هست شدم

در هستی ودر نیستی ام گر نگری

یکبارگی ای نگار از دست شدم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۸

 

خوبان صنما عتاب چندین نکنند

هر روز یکی اسب جفا زین نکنند

عاشق کشی و ستمگری هر دو بهم

با دلشدگان دلبر من این نکنند

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۹

 

مرا بی من چنین عشق تو کردا

نه من خود گشته ام همچین بعمدا

چو من پیدا بدم بد راز پنهان

نهان گشتم کنون و راز پیدا

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۱

 

یک قوم در اختیار خود بی خبراند

یک قوم در اختیار حق در خطراند

بگذشته ز راه هر دو قومی دگراند

کز خود نه بخویشتن همی درگذرند

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۳

 

خیز یارا خیز تا در نیستی یکدم زنیم

آتش اندر خرمن آل بنی آدم زنیم

هر چه اسبابست آنراجملگی جمع آوریم

پس بحکم نیستی آنرا سپس بر هم زنیم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۴

 

در هجر همی سوزیم از شرم خیال

در وصل همی سوزیم از بیم وصال

پروانه شمع را چنین باشد حال

در هجر بسوزد و بسوزد ز وصال

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۵

 

جز روی تو زلفین ترا مجلس نیست

کس جز تو در اینجهان ترا مونس نیست

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۶

 

در عشق تو ای نگار ایدون گریم

وانروز که کم گریم جیحون گریم

آهم نرسد کنون همی خون گریم

خونم چو رسد مرا بگو چون گریم؟

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۱۷

 

گر بر سر من خار و خسک بارانی

باران ترا دوخته ام بارانی

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۲۰

 

آنکس که کمال عشق خود را بشناخت

معشوق ز ذوق عشق با عشق شناخت

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۲۱

 

ای آنکه مانده به طمع بر وصال خویش

نشنیده ای که عشق سراسر بلا بود

پروانه ضعیف کند جان و دل نثار

تا پیش شمع یک نفس او را بقا بود

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۲۱

 

شب گشت چو روزم ز رخ فرخ تو

زهر غم من شکر شد از پاسخ تو

نزد تو از این دلم بدانجای رسید

کز دیده خود بدید عمدا رخ تو

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مقامات » بخش ۲۲

 

مرا بخانه خمار بر ده بسپاری

دگر مرا به غم روزگار مسپاری

نبیند چند مراده برای مستی را

که سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری

خواجه عبدالله انصاری
 
 
۱
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۷۷۰