گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: از جمال و جلال دوست کسی لذت یابد کش دیده باز است

نارموقده حال جوانمرد حسین حلاج است که گفت هفتاد سال آتش در باطن ما زدند تا آنرا سوخته کردند اکنون سخن انالحق شراره ای بیرون داد و در آن سوخته افتاد و همه را درگرفت و سوخته را شرری بس و گویند این آتش محبت است و زبان حال محبت گوید

بر آتش عشق جان همی عود کنم

جان بنده تو نه من همی جود کنم

چون پاک بسوخت عشق تو جان رهی

صد جان دگر به حیله موجود کنم

آه از حکمی که پیش از من بر من رفته، فغان از گفتاری که خود رائی گفته ندانم که شاد زیم یا آشفته؟ از آن ترسانم که آن قادر در ازل چه گفته؟

وجودی که حدودش به عدم باز شود آن وجود مجاز است نه حقیقت ای مسکین آیت عدم خود از لوح قدم برخوان و رایت نیستی خود در عالم هستی او بزن و در مشاهده شاهد قدم مدهوش شو و از هوش خود بی هوش شو در رکوع و سجود خود را هستی بنه و در وجود جلال حقیقت خرقه وجود مجازی بدر و با او بگوی:

چون با خودم از عدم کم ام کم

چون با تو بوم همه جهانم

بپذیر مرا و رایگان دار

هر چند که رایگان گرانم