خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۴
اندر دل من بدین عیانی که توئی
وزدیده من بیدن نهانی که توئی
وصاف، تو را وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانی که توئی!
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۴
دو صد عالم که روحانیست از فرفضال او
دوصد گیتی که نورانیست از نور جمال او
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۶
معبود خودی وعابد خویشتنی
زیرا که برای خود کنی هر چه کنی
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۶
یکبار به کوی ما گذر باید کرد
در صنع لطیف ما نظر باید کرد
گر گل خواهی بجان خطر باید کرد
دل را ز وصال ما خبر باید کرد
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۶
ترا باشد هم از من روشنائی
بسی گردی و پس هم با من آئی
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۶
تا که از دون همتی ما منزل اندر جان کنیم
رخت بربندیم از جان قصد آن جانان کنیم
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۶
ز آنجا که جمال حسن آن دلبر ماست
ما در خور او نه ایم و او در خور ماست
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۷
من که باشم که بتن رخت وفای تو کشم
دیده حمال کنم بار جفای تو کشم
بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم
شاخ عز رویدم از دل که بلای تو کشم
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۸
بربندم چشم خویش و نگشایم نیز
تا روز زیارت تو ای یار عزیز
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۹
در عشق تو داد من ستم های تو باد
جانی دارم فدای غم های تو باد
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۲۱
عالمی در وادی عشق تو سرگردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۲۳
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباد
چون شه و فرزین نماند خاک بر سر فیل را
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۲۹
سیاره عشق را منازل مائیم
زاشکال جهان نقطه مشکل مائیم
چون قصه عاشقان بیدل خوانند
سرقصه عاشقان بیدل مائیم
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۳۳
عالمی در بادیه مهر تو سرگردان شدند
تاکه یابد بر در کعبه قبولت بردبار
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۳۴
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۳۷
بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم
چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم؟
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۳۸
با خود ز پی تو جنگ ها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بی خبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۳۹
گفتی مگذر بکوی ما در مخمور
تا کشته نشی که خصم ماهست غیور
گویم سخنی بتا که باشم معذور
در کوی تو کشته به که از روی تو دور
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۳۹
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت