گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: خداوندا یافته می جویم با دیده ورمیگویم که: من دارم چه جویم؟ من که بینم چه گویم؟ شیفته این جست و جویم گرفتار این گفتگویم خداوندا خود کردم و خود خریدم آتش بر خودم خود را فروزانیدم از دوستی آواز دادم دل و جانرا فراناز دادم مهربانا اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم

آری مشتاق کشته دوستی است هر چند سر به بالین است که کشته دوستی به از کشته شمشیر است نه از کشته دوستی خون آید ونه از سوخته آن دود کشته بکشتن راضی و سوخته بسوختن خشنود

هر چند بر آتشم نشاند غم تو

غمناک شوم گرم نماند غم تو