گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۴

 

گر ترا روی زمین جمله مسلم گردد

تو مپندار که حرص از دل تو کم گردد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۵

 

تاج سیاه و زلف سیاه و رخ چو ماه

نشو و نمای بدر ببین در شب سیاه

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۵

 

هر مقبلی که فکر نهاری کند پگاه

آیا بود که بر من مسکین کند نگاه

ای کله دست گیر که وقت عنایت است

کز جور اشتها به تو آورده ام پناه

آش تروش شب به چغندر نشسته بود

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۶

 

ای عزیزان می ندانم تا چه آمد بر سرم

کز فراق دوستان پیوسته با چشم ترم

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۶

 

نان و حلوا می رسد از سفره صاحب کرم

دولت او کم مبادا تا قیامت از سرم

شاه بریان را نگر با دختر بکر برنج

عزم حمام است و دارد عیش با آن محترم

رشته را گفتم چرا گشتی چو من زار و ضعیف

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۷

 

خوش است صحنک بغرای پر ز قیمه صباح

گشای این در دولت برویم ای فتاح

به کارخانه حلواگران نگاهی کن

که نور مشعله زلبیاست چون مصباح

در آن زمان که شود معده پر ز نان و عسل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۷

 

همی زند به جهان پیر دیر باده صلاح

در نشاط چو زین باب می شود مفتاح

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۸

 

مرا ز آدم خاکی چو نان بود میراث

کجاست گرده بریان کزو رسم به غیاث

دو یار همدم و یک مسلقی و بریانی

سعادتی است که ثانی شد این طریق ثلاث

بود چو حادثه ای این گرسنگی مهلک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۸

 

مرا ز آدم خاکی چو ضم بود میراث

کجاست دامن ساقی کزو رسم به غیاث

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۹

 

دلم که در پی بغرا همیشه در سیر است

چه پخته کار غنیمی که داعی خیرست

دل گرسنه من دوش گفت با بریان

درآ در آی که این خانه خالی از غیرست

چرا رود سوی مطبخ روان دل من گفت

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۹

 

کتابه ای ز مسیحا بر این کهن دیرست

که نا امید نباشی که عاقبت خیرست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۰

 

دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود

تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۰

 

دیدم به خواب خوش که برنجم نواله بود

تعبیر آن صباح به بریان حواله بود

ای مطبخی طعام ترا نیست لذتی

این لحم بره نیست مگر از گساله بود

ای خرم آن زمان که برای نهار من

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۱ - له

 

رخ نگار درآمد به خواب خوش دوشم

فگند آن خط مشکین دو حلقه در گوشم

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۲ - جواب

 

ز مطبخی سخن خوش رسید در گوشم

که لذتش به همه کاینات نفروشم

بیا که پخته شد اکنون مزعفر و حبشی

ز حد گذشت ز اندازه تا به کی جوشم

ز اشتیاق و تمنای صحنک بغرا

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۳

 

آن سرو ناز من که خجل گشت ماه ازو

دل برده است و در پی جان است آه ازو

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۳

 

آن قرص میده ای که خجل گشت ماه ازو

«دل برده است و در پی جان است آه ازو»

آن طاق ابروان دلارای مطبخی

محراب جان ماست تو حاجت بخواه ازو

خشک و تر آنچه هست به سفره نثار کن

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۴

 

بی روی نان صبوری، حقا نمی توان کرد

«بسیار سعی کردیم اما نمی توان کرد»

پیری کلیچه پز کرد بر منبری نصیحت

کز آب غوره یاران حلوا نمی توان کرد

گفتم به جان خریدم نان تو، نانبا گفت

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۴

 

بی روی تو صبوری، جانا نمی توان کرد

بسیار سعی کردیم اما نمی توان کرد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۵

 

نیست امکان در جهان بی قلیه و نان زیستن

زان که هست امر محال امروز بی جان زیستن

خسته جانی دارم از شوق کباب سنگ پخت

خوش بود بیمار را بر بوی درمان زیستن

در غم بریان ز نار جوع سوزم چون کباب

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲۷۶
۲۷۷
۲۷۸
۲۷۹
۲۸۰
۷۷۰