سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۵
دو بامداد اگر آید کسی به خدمتِ شاه
سِیُم، هرآینه در وی کند به لطف نگاه
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶
زورت ار پیش میرود با ما
با خداوند غیبدان نرود
زورمندی مکن بر اهلِ زمین
تا دعایی بر آسمان نرود
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶
حذر کن ز دردِ درونهایِ ریش
که ریشِ درون عاقبت سر کند
به هم بر مَکَن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم بر کند
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶
ماری تو که هر که را ببینی، بزنی
یا بوم که هر کجا نشینی، بکنی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶
چه سالهایِ فراوان و عمرهایِ دراز
که خلق بر سرِ ما بر زمین بخواهد رفت
چنان که دستبهدست آمدهست مُلک به ما
به دستهایِ دگر همچنین بخواهد رفت
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایتِ شمارهٔ ۲۷
یا وفا خود نبود در عالَم
یا مگر کس در این زمانه نکرد
کس نیاموخت علمِ تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۸
دریاب، کنون که نعمتت هست بهدست
کاین دولت و مُلک میرود دست به دست
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۹
گر نه اومید و بیمِ راحت و رنج
پایِ درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کز مَلِک، مَلَک بودی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۲
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک چُمْچه دوغ
اگر راست میخواهی، از من شنو
جهاندیده بسیار گوید دروغ
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۵
تا توانی درونِ کس مخراش
کاندر این راه خارها باشد
کارِ درویشِ مستمند بر آر
که تو را نیز کارها باشد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶
عمرِ گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صَیْف و چه پوشم شِتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶
به دست آهک تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیشِ امیر
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۷
اگر بمُرد عَدو، جایِ شادمانی نیست
که زندگانیِ ما نیز جاودانی نیست
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰
شخصی، نه چنان کَریهْمنظر
کز زشتیِ او خبر توان داد
آنگه بغلی، نَعُوُذ بِاللّٰه
مردار به آفتاب مرداد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰
تو گویی تا قیامت زشترویی
بر او ختم است، و بر یوسف نِکویی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از پیلِ دَمان اندیشد
مُلْحِدِ گُرْسِنِه در خانهٔ خالی بر خوان
عقل باور نکند، کز رمضان اندیشد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۰
هرگز آن را به دوستی مپسند
که رود جایِ ناپسندیده
تشنه را دل نخواهد آبِ زُلال
نیمخوردِ دهانِ گندیده
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۱
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نامِ بزرگان به زشتی برد
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱
هر که را، جامه پارسا، بینی
پارسا دان و نیکمرد انگار
ور ندانی که در نهانش چیست
محتسِب را درونِ خانه چه کار؟
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲
عذرِ تقصیرِ خدمت، آوردم
که ندارم به طاعت استظهار
عاصیان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار