گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹۶

 

خواجه بر استر رومی خر مصری می‌دید

گفتم از صد خر مصری است به آن دل دل تو

تو به قیمت ز خر مصر نه‌ای کم به یقین

نه ز بانگ خر مصری است کم آن غلغل تو

آن خر مصر عبائی است و ز اطلس جل او

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹۷

 

زری که نقد جوانی است گم شد از کف عمر

در این سراچهٔ خاکی که دل خرابم ازو

به آب دیده نبینی که خاک می‌شویم

بدان طمع که زر عمر باز یابم ازو

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹۸ - در مرثیهٔ فلکی شروانی

 

عطسهٔ سحر حلال من فلکی بود

بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه

زود فرو شد که عطسه دیر نماند

آه که کم عمر بود عطسهٔ من آه

جانش یکی عطسه داد و جسم بپرداخت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹۹

 

آبم ببرد بخت، بس ای خفته بخت بخ

نانم نداد چرخ، زهی سفله چرخ زه

در خواب رفته بختم و بیدار مانده چشم

لا الطرف لی ینام ولاالجد ینتبه

چون ماه چار هفته شد ستم به هفت حال

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۰

 

من که خاقانیم این مایه صفا یافته‌ام

که به دل در حق بدخواه شدم نیکی خواه

چون شوم سوخته از خامی گفتار بدان

به نکوکار پناه آرم و او هست گواه

که نگویم که مکافات بدیشان بد کن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۱ - در حسرت عمر گذشته

 

گنج عمری داشتی خاقانیا

کم کم از گنج تو گم شد آه آه

شد سیاهی دیدهٔ دولت سپید

شد سپیدی چهرهٔ سلوت سیاه

در زیان عمر یکسانند خلق

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۲

 

دبیر ما به صفت روبه است گوا دم او

بلی هر آینه روباه را دم است گواه

همه به سجده نظافت دهد مساجد را

بلی منظف مسجد بود دم روباه

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۳ - در هجو رشید وطواط

 

ای بلخیک سقط چه فرستی به شهر ما

چندین سقاطهٔ هوس افزای عقل کاه

آئی چو سیر کوبهٔ رازی به بانگ و نیست

جز بر دو گوپیازهٔ بلخیت دستگاه

دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۴

 

دیده از کار جهان دربسته به

راه همت زین و آن دربسته به

دوستان از هفت دشمن بدترند

هفت در بر دوستان دربسته به

دل گران بیماریی دارد ز غم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۵ - خاقانی برای دوستی اسب و این شعر را فرستاد

 

زهی عقد فرهنگیان را میانه

میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته

علی رغم خورشید دست ضمیرت

حلی بر جبین شباهنگ بسته

چنان جادوی بخل را بسته جودت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۶

 

راز دارم مرا ز دست مده

بی‌خودان را به خودپرست مده

نجده ساز از دل شکسته‌دلان

این چنین نجده را شکست مده

شست تو همت است و صید تو مال

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۷

 

بر در خواجه از تظلم خلق

بشنو آن نالهٔ پراکنده

خواجه از باد تکیه‌گه کرده

بالش از بالش پر آکنده

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۸

 

زهر است مرا غذای هر روزه

زین کاسهٔ سرنگون پیروزه

وز دهر سیاه کاسه در کاسم

صد ساله غم است شرب یک روزه

دهر است کمینه کاسه گردانی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۹

 

هرچه امن و فراغت است و کفاف

یافت خاقانی از جهان هر سه

گرچه هر سه ورای مملکت است

صحت آمد ورای آن هر سه

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۰

 

ای چرخ لاجوردی بس بوالعجب نمائی

کآیینهٔ خسان را زنگارها زدائی

هر ساعتم به نوعی درد کهن فزائی

چون من ز دست رفتم انگشت بر که خائی؟

بر سختهٔ تمام تا چند بر گرائی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۱

 

تو همه کاخ طرب سازی و خاقانی را

در همه تبریز اندهکده‌ای بینم جای

او بدین یک درهٔ خویش تکلف نکند

تو بدین ششدرهٔ خویش تفاخر منمای

ماه در هفت فلک خانه یکی دارد و بس

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۲

 

پسر، خاندان را بود خانه‌دار

چو جان پدر شد به دیگر سرای

اگر شیر برجا نماند رواست

ولی عطسهٔ شیر ماند بجای

برون بیشه را شیر به میزبان

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۳

 

نیک مردی کجاست خاقانی

که در او درد مردمی یابی

نیست مرغی که حوصله‌ش به جهان

دانه پرورد مردمی یابی

خود جهان مخنث آن کس نیست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۴ - در شکایت از روزگار

 

اهل دلی ز اهل روزگار نیابی

انس طلب چون کنی که یار نیابی

گر دگری ز اتفاق هم‌نفسی یافت

چون تو بجوئی به اختیار نیابی

خوش نفسی نیست بی‌گرانی کامروز

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۵

 

مدح کریمان کنم، چرا نکنم لیک

قدح لئیمان مرا شعار نیابی

در همه دیوان من دو هجو نبینی

در همه گلزار خلد خار نیابی

خاقانی
 
 
۱
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۴۰۰