گنجور

 
خاقانی

زهر است مرا غذای هر روزه

زین کاسهٔ سرنگون پیروزه

وز دهر سیاه کاسه در کاسم

صد ساله غم است شرب یک روزه

دهر است کمینه کاسه گردانی

از کیسهٔ او خطاست دریوزه

در کوزه نگر به شکل مستسقی

مستسقی را چه راحت از کوزه

از چرخ طمع ببر که شیران را

دریوزه نشاید از در یوزه

خاقانی صبح خیز، هر شامی

نگشاید جز به خون دل روزه

بر تن ز سرشک جامهٔ عیدی

در ماتم دوستان دل سوزه