گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۴

 

همه هم شهریان خاقانی

با وی از کبر درنیامیزند

چه عجب زاد را به یک‌جایند

لیک با یکدگر نیامیزند

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۵

 

می‌سزد قبلهٔ خاقانی از آن

که صفات می پیوست کند

هست می خواستن از میران رسم

که می ار نیست طرب هست کند

تو ز می بر درجات خط جام

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۶

 

خاقانیا ز نان طلبی آب رخ مریز

کان حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند

آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید

با آدمی مطالبهٔ نان همان کند

بس مور کو به بردن نان ریزه‌ای ز راه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۷

 

شب نباشد که آه خاقانی

فلک چنبری نمی‌شکند

گرچه ار روزگار زاده است او

روزگارش به کینه می‌شکند

آبگینه ز سنگ می زاید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۸

 

تا به ارمن رسیده‌ام بر من

اهل ارمن روان می‌افشانند

خاصه همسایگان نسطوری

که مرا عیسی دوم خوانند

عیسی و چرخ چارم انگارند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۹

 

هر که در قوم بزرگ است امامش خوانند

هر که دل صید کند صاحب دامش خوانند

افضل این مصرع برجسته ندانیم که گفت

هرکه شمشیر زند خطبه به نامش خوانند

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۰

 

چون گشایند اهل همت دست خود

کهتران را پای‌بست خود کنند

راد مردان غافلان عهد را

ازشراب جود مست خود کنند

سربلندان چون به مخدومی رسند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دولت نو است و کار نو و کارکن نو است

مرد قیاس شاه نو از کارکن کنند

از من رسان به کارکن شاه یک سخن

کزادگان ذخیره ازین یک سخن کنند

گو عدل کن چنان که همه یاد تو کنند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - در موعظه

 

از بدان نیک ترس خاقانی

تا دل و دین تو تبه نکنند

با خدا اعتقاد پاکان دار

تا پلیدانت خاک ره نکنند

بر تن دین مدار خال سپید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۳

 

چون به حد کوفه باز آیند حاج از بادیه

خلق یک فرسنگ استقبال خویشان می‌کنند

خویش جانم بوی بغداد و دم دجله است و بس

کز همه آفاقم استقبال ایشان می‌کنند

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۴

 

خاقانی اگرچه نیک اهلی

نااهلانت بدی نمایند

نیکان که تو را عیار گیرند

بر دست بدانت بر گرایند

زری که به آتشت شناسند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۵

 

تارمویم به من نمود سپید

ز آن نمودن غمان من بفزود

بهترین دوستی که بود مرا

بدترین دشمنی به من بنمود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۶

 

رشتهٔ کژ داشتی در سر مگر خاقانیا

گر زمانه پای بندت ساخت ویحک داد بود

از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست

چون فرو دیدی نه رشته کهن و پولاد بود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۷

 

جوی دل رفته دار خاقانی

که آب دولت هنوز خواهد بود

فلک از سرخ و زرد و شام و سحر

بر قدت خلعه دوز خواهد بود

حال اگر ز آنچه بود تیره‌تر است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۸

 

یار مردم مار و کژدم دان کنون خاقانیا

کز دم کژدم دم مردم تو را بدتر بود

آن نه یارانند مارانند پس بیگانه به

کافت یاران چو باشد آشنا بدتر بود

تا تو مردم را ستائی در بلائی با همه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۹

 

دور کمال پانصد هجرت شناس و بس

کان پانصد دگر همه دور محال بود

خلقند متفق که چو خاقانیی نزاد

این پانصدی که مدت دور کمال بود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۰

 

بر اهل کرم لرز خاقانیا

که بر کیمیا مرد لرزان بود

به میزان همت جهان را بسنج

که همت جهان سنج میزان بود

عیار لئیمان شناسی بلی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۱ - در مرثیهٔ وحید الدین عم خود

 

خاک بر سر پاش خاقانی و در خون خسب از آنک

زیر خاک است آنکه از خاکت به مردم کرده بود

دعوی نسبت ز عم کن نز پدر زیرا تو را

عم پدید آورده بود ارنه پدر گم کرده بود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۲ - در مرثیهٔ وحید الدین عموی خود

 

رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان

درهای آسمان معانی گشوده بود

شد نفس مطمنهٔ او باز جای خویش

که آواز ارجعی هم از آنجا شنوده بود

دست کمال بر کمر آسمان نشاند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳

 

ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی

که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود

اگرچه بد به حضور تو نیک فخر آرد

شعار فخر تو از عار باژ گونه شود

ز بد گهر همه نیک تو بد شود لیکن

[...]

خاقانی
 
 
۱
۸۴
۸۵
۸۶
۸۷
۸۸
۴۰۰