گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴

 

زیان تو در سود دانستن است

توان تو در ناتوانستن است

ندانم سپر ساز خاقانیا

که نادانی اکسیر دانستن است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

مرغکی را وقت کشتن می‌دوانید ابلهی

گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است

ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار

می‌دواند وین دویدن را فذلک کشتن است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶ - در مدح جمال الدین موصلی وزیر

 

خاقانی بلند سخن در جهان منم

کزادی از جهان روش حکمت من است

ضرب الرقاب داد شیاطین آز را

این تیغ نطق کز ملکان قسمت من است

این گنبد فرشته سلب کآدمی خور است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۷ - در مرثیهٔ منوچهر شروان شاه

 

آب حیوان مجوی خاقانی

که منوچهر خضر خو مرده است

نوبت راحت و کرم بگذشت

تا چراغ کیان فرو مرده است

راحت آن روز رفت کو رفته است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۸ - در حماسه

 

من که خاقانیم عزیز حقم

ز آن که عبدی خطاب من رانده است

هرچه یارب ندای حق راندم

لاتخف حق جواب من رانده است

من به کنجی و حق به هفت اقلیم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۹ - در وصول ده شتر از امیر الحاج

 

میر چون هفت بیت من خوانده است

ده شتر بارگیر فرموده است

با نه افلاک همبرند مرا

این ده اشتر که میر فرموده است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۰

 

به ماه چارده می‌ماند آن بت

که اکنون چارده سالش رسیده است

مه نو کرد ماه چارده را

به رنجی کز پی نه ماه دیده است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۱ - در علم و جهل

 

نسبت از علم گیر خاقانی

که بقا شاخ علم را ثمره است

علوی را که نیست علم علی

نقش سود است هرچه بر شجره است

عالم است از صف عباد الله

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۲

 

مرد مسافر حدیث خانه کو گوید

زان غرضش زن بود که بانوی خانه است

بود مرا خانه‌ای نخست و دوم خوب

نیست سوم خانه خوب اگرچه یگانه است

گوئی خاقانیا ز خانه خبر ده

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۳

 

هر سال اگر غلام خاقان

بر میر خجند میر نامی است

خاقانی اگرچه هست میری

در پیش خجندیان غلامی است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۴ - فیلسوف اجل افضل الدین ساوی این قطعه را در آنوقت که خاقانی به رسالت سلطان ارسلان رفته بود بدو فرستاد

 

کسی که از پس احمد روا بود مرسل

بزرگوار امیر امام خاقانی است

رسول شروان چون خوانی آن بزرگی را

که در جهان سخن ملک او سلیمانی است

رسول بازپسین را هزار گونه قسم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۵

 

گنج دانش توراست خاقانی

کار نادان به آب و رنگ چراست؟

نام شاهی به شیر دادستند

پس حلی بر تن پلنگ چراست؟

هفت اندام ماهی از سیم است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۶

 

شکر انعام پادشا گفتن

نتوان کان ورای غایت‌هاست

راه شکرش به پای هرکس نیست

که حدش زان سوی نهایت‌هاست

گرچه انعام او مرا شکر است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۷

 

وبالت نه از سر نهفتن درست

که از گوهر راز سفتن درست

مگو راست بندیش خاقانیا

همه آفت از راست گفتن درست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۸ - در طلب جایزه

 

صاحبا نو به نو تحیت من

پیش قابوس سرفراز فرست

قطعه‌ای کز ثنا طرازیدم

به جهان جوی دین طراز فرست

پیش خوان پایهٔ سلیمانی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۹ - در مدح نظام الملک قوام الدین

 

کسرای عهد بین که در ایوان نو نشست

خورشید در نطاق شبستان نو نشست

عنقا به باغ بخت و سلیمان به تخت عز

با جاه نو رسید و به امکان نو نشست

ادریس دین حدیقهٔ فردوس تازه یافت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۰ - در نکوهش مقلدان

 

خاقانی آن کسان که طریق تو می‌روند

زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست

بس طفل کارزوی ترازوی زر کند

نارنج از آن خورَد که ترازو کند زِ پوست

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۱ - در توصیف قصر صفوة الدین بانوی منوچهر شروان شاه

 

حبذا قصر شمسهٔ ملکات

کآسمان ظل آسمانهٔ اوست

مادر تاجدار کیخسرو

بردهٔ بزم خسروانه اوست

قصر بلقیس دهر بین که پری

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۲

 

خاقانیا قبول و رد از کردگار دان

زو ترس و بس که ترس تو پا زهر زهر اوست

دیوان فرشتگانند آنجا که لطف اوست

مردان، مخنثانند آنجا که قهر اوست

هر حکم را که دوست کند دوستدار باش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۳

 

خاقانیا چو آب رخت رفت در سال

مستان نوال کس که وبال آشنای اوست

بر خستگی دل مطلب مرهم قبول

نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست

آن را که بشکنند نوازش کنند باز

[...]

خاقانی
 
 
۱
۷۹
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۴۰۰