گنجور

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۴ - خطاب به پادشاه اسلام اعلیحضرت ظاهر شاه «ایده‘ الله بنصره»

 

ای قبای پادشاهی بر تو راست

سایهٔ تو خاک ما را کیمیاست

خسروی را از وجود تو عیار

سطوت تو ملک و دولت را حصار

از تو ای سرمایهٔ فتح و ظفر

[...]

اقبال لاهوری
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱

 

شنیدم من که عارف جانم آمد

رفیقِ سابقِ طهرانم آمد

شدم خوشوقت و جانی تازه کردم

نشاط و وَجدِ بی‌اندازه کردم

به نوکرها سپردم تا بدانند

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۲

 

نمی‌دانستم ای نامردِ کونی

که منزل می‌کنی در باغِ خونی

نمی‌جویی نشانِ دوستانت

نمی‌خواهی که کس جوید نشانت

و گر گاهی به شهر آیی ز منزل

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۳

 

دلم زین عمرِ بی‌حاصل سرآمد

که ریشِ عمر هم کم‌کم در آمد

نه در سر عشق و نه در دل هوس ماند

نه اندر سینه یارای نَفس ماند

گهی دندان به درد آید گهی چَشم

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۴

 

بدینجا چون رسید اشعارِ خالص

پریشان شد همه افکارِ مخلص

که یا رب بچّه‌بازی خود چه کارست

که بر وی عارف و عامی دُچارست

چرا این رسم جز در مُلکِ ما نیست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۵

 

بیا گویم برایت داستانی

که تا تأثیرِ چادر را بدانی

در ایّامی که صاف و ساده بودم

دَمِ کِریاسِ در اِستاده بودم

زنی بگذشت از آنجا با خِش و فِش

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۶

 

حجابِ زن که نادان شد چنینست

زنِ مستورۀ محجوبه اینست

به کُس دادن همانا وقع نگذاشت

که با روگیری اُلفت بیشتر داشت

بلی شرم و حیا در چَشم باشد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۷

 

خدایا تا به کی ساکت نشینم

من این‌ها جمله از چشم تو بینم

همه ذرّاتِ عالم منترِ تست

تمامِ حُقّه‌ها زیرِ سرِ تست

چرا پا توی کفش ما ‌گذاری؟

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۸

 

خدایا کی شود این خلق خسته

از این عقد و نکاحِ چشم بسته

بُوَد نزد خرد اَحلی و اَحسَن

زِنا کردن از این سان زن گرفتن

بگیری زن ندیده رویِ او را

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۹

 

بیا عارف که دنیا حرف مُفتست

گهی نازک گهی پَخ گه کُلفت است

جهان چون خویِ تو نقشِ بر آبست

زمانی خوش اُغُر گه بد لعابست

گهی ساید سرِ انسان به مِرّیخ

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۰

 

تو عارف واقعا گوساله بودی

که از من این سفر دوری نمودی

مگر کون قحط بود اینجا قلندر

که ترسیدی کنم کون ترا تر

گرفتی گوشه ژاندارمری را

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۱

 

بگو عارف به من ز احبابِ طهران

که می بینم همه شب خوابِ طهران

بگو آن کاظمِ بد آشتیانی

اواخر با تو الفت داشت یا نی

کمال السلطنه حالش چطور است

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۱

 

صبح نتابیده هنوز آفتاب

وانشده دیدۀ نرگس ز خواب

تازه گُلِ آتَشیِ مُشک بوی

شُسته ز شبنم به چمن دست و روی

منتظرِ حولۀ بادِ سَحَر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۲

 

از طَرَفی نیز در آن صبح‌گاه

زُهره مِهین دخترِ خالویِ ماه

آلهۀ عشق و خداوندِ ناز

آدمیان را به مَحَبّت گداز

پیشۀ وی عاشقی آموختن

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۳

 

سبزه نگر تازه به بار آمده

صافی و پیوسته و روغن زده

سُرسُرۀ فصلِ بهاران بُوَد

وز پی سُر خوردنِ یاران بُوَد

همچو دو پروانۀ خوش بال و پر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۴

 

بود به بند تو خداوند عشق

خواست نَبُرَّد گلویت بندِ عشق

باش که حالا به تو حالی کنم

دِقِّ دل خود به تو خالی کنم

ثانیه‌ای چند بر او چشم بست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱ - انقلاب ادبی

 

ای خدا باز شبِ تار آمد

نه طبیب و نه پرستار آمد

باز یاد آمدم آن چَشمِ سیاه

آن سرِ زلف و بُناگوشِ چو ماه

دردم از هر شبِ پیش افزون است

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲ - شاه و جام

 

پادشهی رفت به عزمِ شکار

با حرم و خیل به دریا کنار

خیمۀ شه را لبِ رودی زدند

جشن گرفتند و سرودی زدند

بود در آن رود یکی گردآب

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

من که مُردم ز انتظارت ای فقیر

پس چرا دیر آیی امشب ای امیر

قدر وقت دوستانت را بدان

هفت و نیم است ای جوان پهلوان

انتظار است انتظار است انتظار

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

بد بوَد چشم انتظاری ای فقیر

من هم اکنون بر همین دردم اسیر

من خبر دارم چه می آید به سر

دردمند از حال تو دارد خبر

لیک اینها از فراموشی بُوَد

[...]

ایرج میرزا
 
 
۱
۶۴۱
۶۴۲
۶۴۳
۶۴۴
۶۴۵
۶۶۷