گنجور

 
ایرج میرزا

تو عارف واقعا گوساله بودی

که از من این سفر دوری نمودی

مگر کون قحط بود اینجا قلندر

که ترسیدی کنم کون ترا تر

گرفتی گوشه ژاندارمری را

به موسی برگزیدی سامری را

بیا امروز قدر هم بدانیم

که جاویدان در این عالم نمانیم

بیا تا زنده ام خود را مکن لوس

که فردا می خوری بهر من افسوس

پس از مرگم سرشک غم بباری

به قبرم لاله و سنبل بکاری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode