گنجور

 
ایرج میرزا

دلم زین عمرِ بی‌حاصل سرآمد

که ریشِ عمر هم کم‌کم در آمد

نه در سر عشق و نه در دل هوس ماند

نه اندر سینه یارای نَفس ماند

گهی دندان به درد آید گهی چَشم

زمانی معده می‌آید سرِ خشم

فزاید چینِ عارض هر دقیقه

نخوابد موی صد غَم بر شقیقه

در ایّام جوانی بد دلم ریش

که می‌روید چرا بر عارضم ریش

کنون پیوسته دل ریش و پریشم

که میریزد چرا هر لحظه ریشم

بدین صورت که بارَد مویم از سر

همانا گشت خواهم اُشتُرِگر

أ لا موت یباع فأشتریه

فهذا العیش ما لا خیر فیه

ببند ایرج از این اظهارِ غم دَم

که غمگین می‌کنی خواننده را هم

گرفتم یک دو روزی زود مُردی

چرا سوقِ کلام از یاد بردی؟

که ماندَست اندر اینجا جاودانی

که می‌ترسی تو جاویدان نمانی؟

ترا صحبت ز عارف بود در پیش

عبث رفتی سرِ بی‌حالیِ خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode