گنجور

 
ایرج میرزا

خدایا تا به کی ساکت نشینم

من این‌ها جمله از چشم تو بینم

همه ذرّاتِ عالم منترِ تست

تمامِ حُقّه‌ها زیرِ سرِ تست

چرا پا توی کفش ما ‌گذاری؟

چرا دست از سرِ ما بر نداری؟

به دستِ تست وُسع و تنگ دستی

تو عزّت بخشی و ذلّت فرستی

تو این آخوند و ملّا آفریدی

تو تویِ چُرتِ ما مردم دویدی

خداوندا مگر بی‌کار بودی

که خلقِ مار در بُستان نمودی؟

چرا هر جا که دابی زشت دیدی

برای ما مسلمانان گُزیدی

میان مسیو و آقا چه فرقست

که او در ساحل این در دِجله غرقست

به شرعِ احمدی پیرایه بس نیست؟

زمانِ رفتنِ این خار و خس نیست؟

بیا از گردنِ ما زنگ واکن

ز زیرِ بارِ خر مُلّا رها کن