فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۳ - سخن دقیقی
بدان روزگار اندر اسفندیار
به دشت اندرون بد ز بهر شکار
ازان دشت آواز کردش کسی
که جاماسپ را کرد خسرو گسی
چو آن بانگ بشنید آمد شگفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۴ - سخن دقیقی
چو آگاه شد شاه کامد پسر
کلاه کیان بر نهاده بسر
مهان و کهانرا همه خواند پیش
همه زند و استا به نزدیک خویش
همه موبدان را به کرسی نشاند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۵ - سخن دقیقی
برآمد بسی روزگاری بدوی
که خسرو سوی سیستان کرد روی
که آنجا کند زند و استا روا
کند موبدان را بدانجا گوا
جو آنجا رسید آن گرانمایه شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۶ - سخن فردوسی
چو این نامه افتاد در دست من
به ماه گراینده شد شست من
نگه کردم این نظم سست آمدم
بسی بیت ناتندرست آمدم
من این زان بگفتم که تا شهریار
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۷
کنون رزم ارجاسپ را نو کنیم
به طبع روان باغ بی خو کنیم
بفرمود تا کهرم تیغزن
بود پیش سالار آن انجمن
که ارجاسپ را بود مهتر پسر
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۸
زنی بود گشتاسپ را هوشمند
خردمند وز بد زبانش به بند
ز آخر چمان بارهای برنشست
به کردار ترکان میان را ببست
از ایران ره سیستان برگرفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۹
سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
بدانگه که شد روزگارش درشت
پس اندر دو منزل همی تاختند
مر او را گرفتن همی ساختند
یکی کوه پیش آمدش پرگیا
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۰
یکی مایهور پور اسفندیار
که نوش آذرش خواندی شهریار
بران بام دژ بود و چشمش به راه
بدان تا کی آید ز ایران سپاه
پدر را بگوید چو بیند کسی
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۱
چو شب شد چو آهرمن کینهخواه
خروش جرس خاست از بارگاه
بران بارهٔ پهلوی برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست
چو نوشاذر و بهمن و مهرنوش
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۲
برآمد بران تند بالا فراز
چو روی پدر دید بردش نماز
پدر داغ دل بود بر پای جست
ببوسید و بسترد رویش به دست
بدو گفت یزدان سپاس ای جوان
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۳
ازان پس بیامد به پردهسرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای
ز لهراسپ وز کین فرشیدورد
ازان نامداران روز نبرد
بدو گفت گشتاسپ کای زورمند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱ - داستان هفتخوان اسفندیار
کنون ز این سپس هفتخوان آورم
سخنهای نغز و جوان آورم
اگر بخت یکباره یاری کند
بر او طبع من کامگاری کند
بگویم به تأیید محمود شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۲
سخن گوی دهقان چو بنهاد خوان
یکی داستان راند از هفتخوان
ز رویین دژ و کار اسفندیار
ز راه و ز آموزش گرگسار
چنین گفت کو چون بیامد به بلخ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۳
غم آمد همه بهرهٔ گرگسار
ز گرگان جنگی و اسفندیار
یکی خوان زرین بیاراستند
خورشها بخوردند و می خواستند
بفرمود تا بسته را پیش اوی
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۴
بفرمود تا پیش او گرگسار
بیامد بداندیش و بد روزگار
سه جام می لعل فامش بداد
چو آهرمن از جام می گشت شاد
بدو گفت کای مرد بدبخت خوار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۵
از آن کار پر درد شد گرگسار
کجا زنده شد مرده اسفندیار
سراپرده زد بر لب آب شاه
همه خیمهها گردش اندر سپاه
می و رود بر خوان و میخواره خواست
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶
جهانجوی پیش جهانآفرین
بمالید چندی رخ اندر زمین
بر آن بیشه اندر سراپرده زد
نهادند خوانی چنان چون سزد
به دژخیم فرمود پس شهریار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷
از آن پس بفرمود تا گرگسار
بیامد بر نامور شهریار
بدادش سه جام دمادم نبید
می سرخ و جام از گل شنبلید
بدو گفت کای بد تن بدنهان
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۸
چو یک پاس بگذشت از تیره شب
به پیش اندر آمد خروش جلب
بخندید بر بارگی شاه نو
ز دم سپه رفت تا پیش رو
سپهدار چون پیش لشکر کشید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۹
وز انجا بیامد به پردهسرای
ز بیگانه پردخت کردند جای
پشوتن بشد نزد اسفندیار
سخن رفت هرگونه از کارزار
بدو گفت جنگی چنین دژ به جنگ
[...]