گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱

 

شبی چون شبه روی شسته به قیر

نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر

دگرگونه آرایشی کرد ماه

بسیچ گذر کرد بر پیشگاه

شده تیره اندر سرای درنگ

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲

 

چو کیخسرو آمد به کین خواستن

جهان ساز نو خواست آراستن

ز توران زمین گم شد آن تخت و گاه

برآمد به خورشید بر تاج شاه

بپیوست با شاه ایران سپهر

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۳

 

چو بگذشت یک چندگاه این چنین

پس آگاهی آمد بدربان ازین

نهفته همه کارشان بازجست

بژرفی نگه کرد کار از نخست

کسی کز گزافه سخن راندا

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۴

 

ببخشود یزدان جوانیش را

بهم برشکست آن گمانیش را

کننده همی کند جای درخت

پدید آمد از دور پیران ز بخت

چو پیران ویسه بدانجا رسید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۵

 

چو یک هفته گرگین بره‌بر بپای

همی بود و بیژن نیامد بجای

ز هر سوش پویان بجستن گرفت

رخان را بخوناب شستن گرفت

پشیمانی آمدش زان کار خویش

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۶

 

نویسندهٔ نامه را پیش خواند

وزین داستان چند با او براند

برستم یکی نامه فرمود شاه

نوشتن ز مهتر سوی نیکخواه

که ای پهلوان زادهٔ پر هنر

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۷

 

چو آمد بر شاه کهترنواز

نوان پیش او رفت و بردش نماز

ستایش کنان پیش خسرو دوید

که مهر و ستایش مر او را سزید

برآورد سر آفرین کرد و گفت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۸

 

چو گرگین نشان تهمتن شنید

بدانست کآمد غمش را کلید

فرستاد نزدیک رستم پیام

که ای تیغ بخت و وفا را نیام

درخت بزرگی و گنج وفا

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۹

 

چو سالار نوبت بیامد بدر

بشبگیر بستند گردان کمر

همه نیزه داران جنگ آوران

همه مرزبانان ناماوران

همه نیزه و تیر بار هیون

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۰

 

منیژه خبر یافت از کاروان

یکایک بشهر اندر آمد دوان

برهنه نوان دخت افراسیاب

بر رستم آمد دو دیده پر آب

برو آفرین کرد و پرسید و گفت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۱

 

بدانگه که رستم ببربر گره

برافگند و زد بر گره بر زره

بشد پیش یزدان خورشید و ماه

بیامد بدو کرد پشت و پناه

همی گفت چشم بدان کور باد

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۲

 

برفتند با رستم آن هفت گرد

بنه اشکش تیزهش را سپرد

عنانها فگندند بر پیش زین

کشیدند یکسر همه تیغ کین

بشد تا بدرگاه افراسیاب

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۳

 

چو خورشید سر برزد از کوهسار

سواران توران ببستند بار

بتوفید شهر و برآمد خروش

تو گفتی همی کر کند نعره گوش

بدرگاه افراسیاب آمدند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۴

 

چو آگاهی آمد بشاه دلیر

که از بیشه پیروز برگشت شیر

چو بیژن شد از بند و زندان رها

ز بند بداندیش نراژدها

سپاهی ز توران بهم برشکست

[...]

فردوسی