اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۹ - حضور عالم انسانی
دمیت احترام دمی
با خبر شو از مقام دمی
جاویدنامه
ایرج میرزا » قالبهای نو » شمارهٔ ۲ - بامداد
صبح دم کاین طایر چرخ آشیان
آفتابی گردد از بالای کوه
تفته رخ، بال کوبان، پرزنان
از پر و بالش چمن گیرد شکوه
نغمه خوان مرغ سحر بر شاخسار
[...]
ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۲ - چه عجب؟
وه چه خوب آمدی، صفا کردی
چه عجب شد که یاد ما کردی؟
ای بسا آرزوت می مُردم
خوب شد آمدی، صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دمید
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الانبیاء محمد المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم » شمارهٔ ۴ - فی رثاء سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم
ماتم جهانسوز خاتم النبیین است
یا که آخرین روز صادر نخستین است
روز نوحۀ قرآن در مصیبت طاها است
روز نالۀ فرقان از فراق یاسین است
خاطری نباشد شاد در قلمرو ایجاد
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی امیرالمؤمنین علی علیه السلام » شمارهٔ ۴ - مدیحة الامیر علیه السلام فی یوم الغدیر
باده بده ساقیا ولی ز خم غدیر
چنگ بزن مطربا ولی بیاد امیر
تو نیز ایچرخ پیر بیا ز بالابزیر
داد مسرت بده ساغر عشرت بگیر
بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی فاطمة الزهراء سلام الله علیها » شمارهٔ ۱ - فی ولادة الصدیقة سلام الله علیها
ز دلیلی حسن قدم در بزم حدوث قدم
یا سینۀ سینا زد از سر انا الله دم
یا شاهد هستی شد در جلوه ز غیب حرم
یا از افق عصمت رخشان شده بدر أتم
یا گوهر دُرج شرف تابیده ز بحر کرم
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۹ - فی رثاء سید الشهداء سلام الله علیه
چون شد محیط دائرۀ خطۀ جنود
خالی زهر که بود مگر نقطۀ وجود
نور تجلی احدیت تتق کشید
سر زد جمال غیب ز آئینۀ شهود
در پیشگاه شاهد هستی چه شمع سوخت
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی ابی الحسن علی الاکبر سلام الله علیه » شمارهٔ ۲ - فی رثائه علیه السلام عن لسان أبی عبدالله علیه السلام
شاه دین را بود شور محشر
بر سر نعش شهزاده اکبر
ای شکیب دل آرام جانم
ای روان تن ناتوانم
ای جگر گوشۀ مهربانم
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مراثی عبدالله بن الحسن سلام الله علیهما » فی رثاء عبدالله بن الحسن سلام الله علیهما
یگانه دُرّی یتیم عقیق لب لعل فام
به یازده سالگی دو هفته ماهی تمام
شاخ گل تازه ای ز گلشن مجتبی
ندیده چرخ کهن چون قد او خوشخرام
کتاب جان باختن حمایل گردنش
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۲ - آمان
ای امان از فراقت، امان
مُردم از اشتیاقت، امان
از که گیرم سراغت، امان (امان امان امان امان)
مژده ای دل که جانان آمد
یوسف از چه به کنعان آمد
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳ - نمیدانم چه در پیمانه کردی
نمی دانم چه در پیمانه کردی (جانم)
تو لیلی وش مرا دیوانه کردی
(جانم، دیوانه کردی، جانم، دیوانه کردی، خدا، دیوانه کردی)
چه شد اندر دل من جا گرفتی (جانم)
مکان در خانۀ ویرانه کردی
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۵ - برای افتخارالسلطنه - دختر ناصرالدین شاه
افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی
به سر زلف پریشان تو دلهای پریش
همه خو کرده چو عارف به پریشان وطنی
ز چه رو شیشۀ دل می شکنی؟
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۶ - برای تاج السلطنه - دختر ناصرالدین شاه
تو ای تاج، تاج سر خسروانی
شد از چشم مست تو بی پا جهانی
تو از حالت مستمندان چه پرسی؟
تو حال دل دردمندان چه دانی؟
خدا را نگاهی به ما کن
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۷ - دل هوس سبزه و صحرا ندارد
دل هوس سبزه و صحرا ندارد (ندارد)
میل به گلگشت و تماشا ندارد (ندارد)
دل سر همراهی با ما ندارد (ندارد)
خون شود این دل که شکیبا ندارد (ندارد)
ای دل غافل، نقش تو باطل،
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۸
نه قدرت که با وی نشینم
نه طاقت که جز وی ببینم
شده است آفت عقل و دینم
ای دلارا، سروبالا
کار عِشقم چه بالا گرفته
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۹ - به مناسبت اخراج مورگان شوستر آمریکایی از ایران
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود (حبیبم)
جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود (برود)
گر رود «شوستر» از ایران رود ایران بر باد (حبیبم)
ای جوانان مگذارید که ایران برود (برود)
به جسم مرده جانی، تو جان یک جهانی
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۰ - از خون جوانان وطن لاله دمیده
هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطهٔ ری رشگ ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ!
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۱ - باد فرحبخش بهاری
باد فرح بخش بهاری وزید
پیرهن عصمت گل بردرید
نالۀ جان سوز ز مرغ قفس
تا به گلستان رسید (تا به گلستان رسید)
قهقهۀ کبک دری
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۲
بلبل شوریده فغان میکند
شکوه ز آشوب جهان میکند
دامن گل گشته ز دستش رها
ناله و فریاد و امان میکند
***
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوهها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم برگرفتم
جوی خون به دامان روانه کردم
از چه روی، چون ارغنون ننالم
[...]