گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۴

 

خسروا می خور که خرم جشن افریدون رسید

باغ پیروزی شکفت و صبح بهروزی دمید

در چنین صد جشن فرخ شادباش و شاه باش

کایزد از بهر تو این شاهی و شادی آفرید

ملک‌ گیتی دولت عالی تورا دادست و بس

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۵

 

چون خُلد شد خراسان با شادی مُخلٌد

از شاه با سعادت محمودِ بن محمد

شاهی که بود خواهد تا دامن قیامت

هم ملک او مُهَنّا هم بخت او مؤیّد

شاهی که در سخاوت صد خسروست تنها

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۶

 

تا جهان باشد خداوند جهان خاتون بود

دولت و اقبال او در مُلْک روزافزون بود

تا که باشد تاج شاهی بر سر سلجوقیان

تاج د‌ین و تاج دنیا در جهان خاتون بود

عز گوناگون بود دائم سزای تاج دین

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۷

 

ماه‌کند بر فلک ستایش آن خَدّ

سرو کند در چمن پرستش آن قد

عاریه دارند سرو و ماه تو گویی

راستی و روشنی از آن قد و زان خد

ای شده بی‌علتی دو چشم تو بیمار

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۸

 

به فال فرخ و روز مبارک از بغداد

شه ملوک سوی دارملک روی نهاد

ز رای و همت عالی به مدت شش ماه

هزار سیرت نیکو نهاد در بغداد

خرابه‌های کهن را به فرّ دولت خویش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۸۹

 

ای شاد ز تو خلق و تو از دولت خود شاد

دنیا به تو آراسته و دین به تو آباد

ایزد همه آفاق تورا داد سراسر

حقّا که سزاوار تو بود آنچه تو را داد

معلوم شد از تیغ تو هم نصرت و هم فتح

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۰

 

از دولت عالی به سعادت ستدم داد

زین خلعت فاخر که خداوند مرا داد

جون دجلهٔ بغداد مرا بود دو دیده

دجله بشد و خانهٔ من‌گشت چو بغداد

در پیش شهنشاه چو دو بیت بگفتم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۱

 

در معزالدین ملکشاه آفتاب دین و داد

روز عید روزه‌داران فرخ و فرخنده باد

خسرو پیروزبخت و داور یزدان‌پرست

شاه خاقان گوهر و سلطان سلجوقی نژاد

کاست از عالم ستم تا لاجرم شاهی فزود

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۲

 

خلعت سلطان عالم آفتاب دین و داد

بر بهاء دین یزدان فرخ و فرخنده باد

نجم دولت، میر نواب عجم، عثمان‌که هست

سروری نیکوسرشت و مهتری فرخ نژاد

آن ‌که چون او نامداری هرگز از ایران نخاست

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۳

 

ای آمده ناگه به نشابور ز بغداد

همراه تو هم دولت و هم دانش و هم داد

بر گردون‌ خدمتگر چتر تو شده ماه

بر هامون‌ فرمان بر اسب تو شده باد

از بخت مساعد خبر آمد به نشابور

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۴

 

به گل یاسمن دوش پیغام داد

که از ابر خشنودم از باد شاد

که در باغها روی و موی مرا

بیاراست ابرو، بپیراست باد

نوشتم به صدر جهان قصه‌ای

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۵

 

ای صلاح ملک و دین در عالم‌ کون و فساد

دین یزدان را پناه و ملک سلطان را عماد

در جلالت نیست پیش بخت توکوه بلند

در سخاوت نیست دریا پیش جود تو جواد

از معالی هست کردارت همیشه منتخب

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۶

 

بقای شهریار تاجور باد

پناهش کردگار دادگر باد

دلیلش دولت و بخت جوان باد

ندیمش نصرت و فتح و ظفر باد

ز رزم شاه در مشرق نشان باد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

همیشه دولت و اقبال شاه سنجر باد

به بزم و رزم ‌کفش جفت جام و خنجر باد

ز جشن عید همه جشنهاش خوبترست

ز روز عید همه روزهاش خوشتر باد

همیشه کُنیت و نام و خطاب و القابش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۸

 

جاودان‌گیتی به‌ حکم شاه‌گیتی دار باد

جایگاه بدسگال شاه گیتی دار باد

جود و عدلش هر د‌و نعمت ساز و محنت سوز باد

دست و تیغش هر دو گوهردار و گوهر بار باد

بر سر شاهی که ز ایزد مر جهان را رحمت است

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۹۹

 

خدایگان جهانی خدای یار تو باد

سعادت ابدی جفت روزگار توباد

چو روز رزم بُوَد یُمن بر یَمین تو باد

چو روز بزم بود یُسْر بر یَسار تو باد

به هر کجا که زنی تیغ دست دست تو باد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰

 

عید و آدینه بهم بر پادشا فرخنده باد

طالعش سعد و دلش شاد و لبش پرخنده باد

عید اَضحی فرخ و فرخنده آمد در جهان

روز او چون عید اَضْحیٰ فرخ و فرخنده باد

تا بتابد آفتاب از چرخ‌ گردان بر زمین

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱

 

دولت و دین را خدای فر و بها داد

مُلک مَلِک را نظام و نور و نوا داد

قاعدهٔ نو نهاد کارِ جهان را

حق به کف حقور و سزا به سزا داد

ملک پدر چون ملک زبخت عطا یافت

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲

 

دولت موافقان تو را جاه و مال داد

گردون مخالفان تورا گوشمال داد

اختر شناس طالع مسعود تو بدید

ما را نشان فرخی ماه و سال داد

بازی است دولت تو که او را خدای عرش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳

 

شهی که گوهر و دینار رایگانی داد

هرآنچه داد خدایش خدایگانی داد

عزیزکرد بدو دین و داد و بگزیدش

به دین و دادش ده چیز و رایگانی داد

نگین و افسر و شمشیر و تخت و تاج وکمر

[...]

امیر معزی
 
 
۱
۸۶
۸۷
۸۸
۸۹
۹۰
۳۷۳