گنجور

 
امیر معزی

عید و آدینه بهم بر پادشا فرخنده باد

طالعش سعد و دلش شاد و لبش پرخنده باد

عید اَضحی فرخ و فرخنده آمد در جهان

روز او چون عید اَضْحیٰ فرخ و فرخنده باد

تا بتابد آفتاب از چرخ‌ گردان بر زمین

آفتاب دولت او بر جهان تابنده باد

بر همه عالم رخ رخشندهٔ او فرخ است

رحمت ایزد بر آن فرخ رخ رخشنده باد

سیرت و آیین او بخشیدن و بخشودن است

آفرین بر شاه بخشایندهٔ بخشنده باد

خانه‌های بدسگالانش تهی باد از طرب

خانه‌های نیکخواهانش به‌مال آکنده باد

ای در این‌ گیتی به‌ تو نازنده جان مصطفی

اندر آن‌گیتی به‌تو جان پدر نازنده باد

هشت شاه از گوهر سلجوق گیتی داشتند

نام آن هر هشت تا محشر به عدلت زنده باد

بی‌غبار و ابر چون خورشید بِدرَخشد ز اوج

جام و دیهیم و نگین تو بدو تابنده باد

هرکه در باغ بلا کارد درخت‌ کین تو

در سر میدان تو در پای پیل افکنده باد

وانکه‌ کوشد تا بگرداند سر از فرمان تو

عمر او با آن درخت‌ از بیخ و بن برکنده باد

شهریار هند پیش چاکر تو چاکرست

پادشاه روم پیش بندهٔ تو بنده باد

تا بود پرّنده و برنده در صورت یکی

تیر تو پرّنده باد و تیغ تو بُرّنده باد

چون درفش باز پیکر برگشایی روز غزو

باز نصرت‌گرد عالی مرکبت پرنده باد

همچنان کز باز ترسد کبک و از شاهین تَذَرو

قیصر ترسا ز تیر تیز تو ترسنده باد

تا زبان خواننده وگوینده باشد در جهان

فتح تو خواننده باد و مدح تو گوینده باد

تاکه ابر اندر بهاران بر زمین بارد سِرشک

ابر نعمت بر زمین ملک تو بارنده باد

تا همی پوید صبا بر هفت‌ کشور سال و ماه

اسب تو در هفت‌کشور چون صبا پوینده باد

تا ز بخت و ملک و عمر اندر جهان باشد اثر

بخت و عمر و ملک تو هر سه به هم پاینده باد