گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - ستایش سیف الدوله محمود

 

هوای دوست مرا در جهان سمر دارد

به هر دیار زمن قصه دیگر دارد

ز بوته دل رویم همی کند چون زر

ز ابر چشم کنارم همیشه تر دارد

ز بار انده هجران ضعیف قد تو را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - هم در مدح او

 

امیر غازی محمود رای میدان کرد

نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد

زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد

چو شاه گیتی رای نشاط میدان کرد

فلک ز ترس فراموش کرد دوران را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - مدیح کمال الدوله سلطان شیرزاد

 

ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود

بدین بشارت فرخنده شاد باید بود

نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد

ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود

به باغ دولت و اقبال شاخ شادی رست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - از وزیر بهروز بن احمد یاری خواهد

 

بهروزبن احمد که وزیر الوزرا شد

بشکفت وزارت که سزا جفت سزا شد

تا رای چو خورشیدش بر ملک و ملک تافت

هر رای که بر روی زمین بود هبا شد

تا چون فلک عالی بر صحن جهان گشت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در ستایش یکی از صدور و شرح گرفتاری خویش

 

تا تو را در جهان بقا باشد

عز و اقبال در قفا باشد

ای بزرگی که تابش خورشید

پیش رای تو چون سها باشد

هر بزرگی که در جهان بینند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - توسل به علی خاص در زمان گرفتاری

 

ای خاصه شاه شرق فریاد

چرخم بکشد همی ز بیداد

نابسته دری ز محنت من

صد در ز بلا و رنج بگشاد

بی‌محنت نیستم زمانی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - شکوه از حبس و زندان

 

چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند

همه خزانه اسرار من خراب کنند

نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند

چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند

رخم ز چشمم هم‌چهرهٔ تذرو شود

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - گله از اختران آسمان و توصیف صبح

 

زیور آسمان چو بگشایند

کله های هوا بیارایند

کوه را سر به سیم درگیرند

دشت را رخ به زر بیندایند

زنگ ظلمت به صیقل خورشید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح ثقة الملک طاهربن علی

 

وصف تو چو سرکشان بکردند

از هر هنرت یکی شمردند

صد یک ز تو چون همه نبودند

امروز همه ز تو بدردند

جان بازانی که شیر گیرند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - هم در مدیح

 

ای خواجه دل تو شادمان باد

جان تو همیشه در امان باد

این رای سفر که یش داری

بر تو به خوشی چو بوستان باد

شادی و سلامتی و رادی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در مدح منصور بن سعید

 

احوال جهان بادگیر باد

وین قصه ز من یادگیر یاد

چون طبع جهان باژگونه بود

کردار همه باژگونه بود

از روی عزیزیست بسته باز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - در ستایش امیر ابونصر فارسی

 

ای آن که فلک نصرت الهی

بر کنیت و نامت نثار دارد

هر چیز که گیتی بدان بنازد

از همت تو مستعار دارد

از عدل تو دین سرفراز گردد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در ستایش فضایل خود گوید

 

جاهم چو بکاهد خرد فزاید

کارم چو ببندد سخن گشاید

زینگونه نکوهیده باد از ایزد

آن کس که مرا بر هنر ستاید

آن را که خردمند بود هرگز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح ابوالفرج و گله از او

 

بوالفرج ای خواجه آزادمرد

هجر و وصال تو مرا خیره کرد

دید ز سختی تن و جان آنچه دید

خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد

سخت بدردم ز دل سخت گرم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در اثبات صانع و بینش خویش

 

جهان را عقل راه کاروان دید

بضاعتهاش خوان استخوان دید

همه ترکیب عمرش در فنا یافت

همه بنیاد سودش بر زیان دید

خرد خیره شد آنجا کز جهالت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - شکایت از روزگار

 

روزگاریست سخت بی فریاد

کس گرفتار روزگار مباد

شیر بینم شده متابع رنگ

باز بینم شده مسخر خاد

نه به جز سوسن ایچ آزادست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - شکوه از کجروی زمانه

 

چون منی را فلک بیازارد

خردش بی خرد نینگارد

هر زمانی چو ریگ تشنه ترم

گرچه بر من چو ابر غم بارد

چون بیفسایدم چو مار غمی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در مدح ثقة الملک طاهر و شرح گرفتاری خود

 

تا بقا مایه نما باشد

ثقت الملک را بقا باشد

طاهر آن آفتاب کز نورش

آفتاب فلک سها باشد

جستن راه خدمت سامیش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - در مدح گوید

 

ای خداوند رحمت ایزد

بر تو و دولت جوان تو باد

بر همه کارها و نهمت ها

چرخ گردنده در ضمان تو باد

همه ساله همه مصالح ملک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - ستایش ملک ارسلان

 

ز سر گیتی پیر بوده جوان شد

که سلطان گیتی ملک ارسلان شد

زمین پادشاهی جهان شهریاری

کزو تاج خورشید و تخت آسمان شد

قران را ازین فخر برتر نباشد

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۳۷۶