گنجور

 
مسعود سعد سلمان

روزگاریست سخت بی فریاد

کس گرفتار روزگار مباد

شیر بینم شده متابع رنگ

باز بینم شده مسخر خاد

نه به جز سوسن ایچ آزادست

نه به جز ابر هست یک تن راد

نه بگفتم نکو معاذالله

این سخن را قوی نیامد لاد

مهترانند مفضل و هر یک

اندر افضال جاودانه زیاد

نیست گیتی به جز شگفتی و نیز

کار من بین که چون شگفت افتاد

صد در افزون زدم به دست هنر

که به من بر فلک یکی نگشاد

در زمان گردد آتش و انگشت

گر بگیرم به کف گل و شمشاد

بار اندوه پشت من بشکست

بشکند چون دو تا کنی پولاد

نشنود دل اگر بوم خاموش

نکند سود اگر کنم فریاد

گرچه اسلاف من بزرگانند

هر یک اندر هنر همه استاد

نسبت از خویشتن کنم چو گهر

نه چو خاکسترم کز آتش زاد

چون بد و نیک روزگار همی

بگذرد این چو خاک و آن چون باد

نز بد او به دل شوم غمگین

نه ز نیکش به طبع باشم شاد

این جهان پایدار نیست بدان

که بر آبش نهاده شد بنیاد

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعدموی غالیه‌بوی

[...]

شهید بلخی

گر فراموش کرد خواجه مرا

خویشتن را به رقعه دادم یاد

کودک شیر‌خواره تا نگریست

مادر او را به مهر شیر نداد

فرخی سیستانی

هر که بود از یمین دولت شاد

دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت

میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ابوالفضل بیهقی

پادشاهی برفت پاک سرشت‌

پادشاهی نشست حورنژاد

از برفته‌ همه جهان غمگین‌

وز نشسته‌ همه جهان دلشاد

گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه