گنجور

 
مسعود سعد سلمان

امیر غازی محمود رای میدان کرد

نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد

زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد

چو شاه گیتی رای نشاط میدان کرد

فلک ز ترس فراموش کرد دوران را

چو اسب شاه در آوردگاه دوران کرد

ز بیم آنکه رسد گوی شاه بر خورشید

به گرد تاری خورشید روی پنهان کرد

چو دید گردون دوران شاه در میدان

همی نیارد آن روز هیچ دوران کرد

چو هاله گاه شهنشاه اوج گردون بود

گذار گوی ز چوگان بر اوج کیوان کرد

به سم مرکب روی سپهر تاری کرد

به زخم چوگان چشم ستاره حیران کرد

چو دید چوگان مر شاه را چو غران شیر

به دستش اندر خود را چو مار پیچان کرد

چو دید شاه چو پیچنده مار چوگان را

نشاط و رامش و شادی هزار چندان کرد

اگر نه مرکب میمونش هست بادبزان

چرا به رفتن با باد عهد و پیمان کرد

مگر نگین سلیمان به دست خسرو ماست

که چون سلیمان مرباد را به فرمان کرد

چرا سلیمان خود نام مهر سیفی داشت

که باد چونان فرمانبری سلیمان کرد

بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد

به سم مرکب که پیکرش بیابان کرد

بسا شها که به گشت او ز دوستی ملک

بسا امیر که با رأی شاه عصیان کرد

به تیر شاه مر این را چو تیر بی پر کرد

به تیغ باز مر آن را چو تیغ بی جان کرد

عجب مدار که محمود سیف دولت و دین

به بخت و دولت عالی چنین فراوان کرد

در آنچه جست همه خشندی سلطان جست

هر آنچه کرد ز بهر رضای یزدان کرد

ایا شهی که جهان را کف تو داد نسق

چنانکه رای تو مر ملک را به سامان کرد

هر آن کسی که همی کینه جست با تو به دل

نه دیر زود که بخت بدش پشیمان کرد

تو آن جوادی شاها که آز گیتی را

سخاوت تو بدست فنا گروگان کرد

همیشه جایگهت بوستان دولت باد

که دولت تو جهان را بسان بستان کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

خدای عز و جل با خدایگان آن کرد

که هرگز آنرا والله شکر نتوان کرد

مقر دولت باقیش قطب گردون ساخت

حضیض همت عالیش اوج کیوان کرد

گذار دیده او را بصیرت دل داد

[...]

ابن یمین

نظام دولت و دین آنکه عدل شامل او

زمانه را بخوشی همچو باغ رضوان کرد

عمارت کرم اندر جهان اساس نهاد

بنای بخل بکلی خراب و ویران کرد

مگر بدرگه عالیش آگهی نرسید

[...]

عبید زاکانی

خدای تا خم این برکشیده ایوان کرد

در او نشیمن ناهید تیر و کیوان کرد

به دست قدرت چوگان حکم و گوی سپهر

میان عرصهٔ میدان صنع گردان کرد

نشاند شعلهٔ خورشید در خزانهٔ شب

[...]

هلالی جغتایی

نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد

فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل

[...]

کلیم

بعهد جور تو دل ترک آه و افغان کرد

بجرم بی اثری ناله را بزندان کرد

درون سینه بذوقی نشست ناوک او

که ناله را ز برون آمدن پشیمان کرد

بهوش باش دلا آه شعله ناک مکش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه