گنجور

 
مسعود سعد سلمان

بهروزبن احمد که وزیر الوزرا شد

بشکفت وزارت که سزا جفت سزا شد

تا رای چو خورشیدش بر ملک و ملک تافت

هر رای که بر روی زمین بود هبا شد

تا چون فلک عالی بر صحن جهان گشت

آفاق جلالت همه پر نور و ضیا شد

با رتبت او پایه افلاک زمین گشت

با همت او چشمه خورشید سها شد

اقبال و سعادت را آن مجلس و آن دست

روینده زمین آمد و بارنده سما شد

از قافله زایر آن درگه سامیش

کعبه ست که مأوای مناجات و دعا شد

تا گشت خریدار هنر رای بلندش

بازار هنرمندان یکباره روا شد

فتنه ره تقدیر و قضا هرگز نسپرد

تا فکرت او پرده تقدیر و قضا شد

چون بنده شدش دولت و اقرار همی کرد

آخر خرد روشن و بشنید و گوا شد

دشمنش که بگریخت ز چنگال نهیبش

صد شکر همی کرد که در دام بلا شد

ای آنکه به اقبال تو در باغ وزارت

هر شاخ که سر برزد با نشو و نما شد

تا رحمت و انصاف تو در دولت پیوست

گیتی همه از صاعقه ظلم جدا شد

ایام تو در شاهی تاریخ هنر گشت

آثار تو در دانش فهرست دعا شد

بس عاجز و درمانده و بس کوفته چون من

کز چنگ بلا زود به فر تو رها شد

دانند که در خدمت سلطان جهاندار

تا گشت زبانم به ثنا وقف ثنا شد

زانجای که از آن تاخته بودیم به تعجیل

زیرا که همه حاجب زین جای روا شد

ظنی که بیاراسته بودیم تبه گشت

تیری که بینداخته بودیم خطا شد

گر دیده من جست همی تابش خورشید

روزم چو شب تاری تاریک چرا شد

گیرم که گنه کردم والله که نکردم

عفوی که خداوندان کردند کجا شد

دارم به تو امید و وفا گرددم آخر

کامید همه خلق جهان از تو روا شد

گر راست رود تیر امیدم نه شگفت است

زیرا چو کمان قامتم از رنج دو تا شد

مدحی چو شکوفه نه شکفت است ز طبعم

اکنون که تن از خواری همجنس گیا شد

 
 
 
مسعود سعد سلمان

من دوش بپرسیدم بر وجه یقینت

زان بت که به نحو اندر زین الادبا شد

گفتم که بود جانا مکسور به علت

زلفین تو بی علت مکسور چرا شد

گفتا که پر از همزه ست این زلف چو لامم

[...]

امیرخسرو دهلوی

دل بسته بالای یکی تنگ قبا شد

باز این ز برای دل تنگم چه بلا شد؟

دل خون شد و اندر سر آن غمزه شود نیز

جانی که به صد حیله از ان طره جدا شد

یاران موافق همه فارغ ز غم و درد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

سلطان سراپردهٔ میخانه کجا شد

از مجلس رندان خرابات کجا شد

معنیش هم اینجاست اگر صورت او رفت

پنهان ز نظر گشت نگوئی که فنا شد

هر رند که در کوی خرابات درآمد

[...]

شمس مغربی

سلطان، سرِ تخت شهی کرد تنزّل

با آنکه جز او هیچ شهی نیست گدا شد

آنکس که زفقر و ز غنا هست منزّه

در کسوت فقر از پی اظهار غنا شد

هرگز که شنیدست از ازین طرفه که یک کس

[...]

اسیری لاهیجی

آن دلبر طناز نگوئی که کجا شد

از پیش من بیدل دیوانه چرا شد

چون مونس و غمخوار دل خسته ما بود

از بهر چه از خسته خود یار جداشد

جان و دل غم دیده دمی شاد نبودست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه