ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۹ - به یکی از روزنامهنویسان هتاک
ابلها زان خط که هر روزش به دفتر می کشی
بر سر تقوی و ایمان، خط دیگر می کشی
ساغری کز جرعهنوشیهاش رانی عیب ما
گر بهچنگ آری تواش لاجرعه برسر می کشی
شب به عیب پاک مردان، خامه را سر می کنی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۰ - همسایهٔ مزاحم
ثانی شمر لعین حسین خزاعی
بسته میان تنک بر اذیت داعی
بر سر راهم بریخته است بسی سنک
هریک چون کلهٔ حسین خزاعی
سنگو سقطهرچهبوده ربخته بیرون
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۱ - غائلهٔ گیلان
شد به اقبال شهنشه ختم کار جنگلی
جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلی
دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد
دولت دزدی بلی باشد بدین مستعجلی
هرچه ابر انبوه باشد زود گردد منتشر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۲ - به یاد صحبت اخوان و اطاق آفتاب روی تهران
روزگار آشفتگی دارد بسر، کو همدمی
تا ز فیض صحبتش خاطر بیاساید دمی
آتش و ابر و دم و دودست پیدا در افق
کو مقامی امن و جایی محرم و دود و دمی؟
از خدا خواهم اطاق قبلی و یاری سه چار
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۳ - خواطر و آراء
ز تقوی عمر ضایع شد، خوشا مستی و خودکامی
دل از شهرت به تنگ آمد زهی رندی و گمنامی
به آزادی و گمنامی و خودکامی برم حسرت
که فردوس است آزادی و گمنامی و خودکامی
ز عمر نوح کاندر محنت طوفان به پایان شد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۴ - هوس شاعر
گر به کوه اندر پلنگی بودمی
سختفک و تیز چنگی بودمی
گه پی صیدگوزنی رفتمی
گاه در دنبال رنگی بودمی
گاه در سوراخ غاری خفتمی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۵ - دامنه البرز
باد صبح ازکوهسار آید همی
یاد یار غمگسار آید همی
یارگوبی سوی شهر آید زکوه
دوست گویی از شکار آید همی
بامدادان در هوای گرم ری
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۶ - دل شکسته
بدرود گفت فر جوانی
سستی گرفت چیرهزبانی
شد نرم همچو شاخهٔ سوسن
آن کلک همچو تیغ یمانی
نزدیک سیر و کندو کسل شد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۷ - خصم خرد
مخور تا توانی می اندر جوانی
می اندر جوانی مخور تا توانی
که یک جرعه می در جوانی نشاند
یکی تیر در دیدهٔ زندگانی
حکیمانه می نیز خوردن نشاید
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۸ - شمار گیتی
جهانا چه مطبوع و خرم جهانی
دریغا که بر خلق ناجاودانی
نعیم و جحیم است در تو سرشته
و لیکن تو خود فارغ از این و آنی
همه کارهای تو از حکمت آید
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۹ - گلچین جهانبانی
قبلهٔ ادب و عشقست گلچین جهانبانی
گلچین ز ادب ای دل هرچندکه بتوانی
دیدم چمنی خندان، پر لاله و پر ریحان
بر شاخ گلش مرغان، هرسو به غزلخوانی
بشکفته گل اندرگل، کاکل زده درکاکل
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۰ - تاریخچه انقلاب مشروطه
دریغا که بگذشت عهد جوانی
درآمد ز در پیری و ناتوانی
جوانی به راه وطن دادم از کف
دریغا وطنرفتو طیشد جوانی
وگر بازگردد وطن بار دیگر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۱ - تهرانی
دمادم در پی عیش و تناسانی است تهرانی
ز بغدادی و کوفی نسخهٔ ثانی است تهرانی
به هنگام حوادث گر بنای امتحان آید
چو پیش لشگر افغان، صفاهانی است تهرانی
گر ایرانی بود باری خراسانی و تبریزی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۲ - آزرم
ای برادر، تا توانی گیر با آزرم خوی
مرد بیآزرم باشد چون زن بسیار شوی
غیرت و صدق و امانت، کاین سه اصل مردمیست
اصلشان ز آزرم خیزد، گیر با آزرمخوی
هرکه در پیش کسان آزرم خود بر خاک ریخت
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۳ - به شکرانهٔ بازوی قوی
برخیز ساقیا بده آن جام خسروی
تا درکشم به یاد شهنشاه پهلوی
شاها به شوکت تو زیانی نمیرسد
گر یک نصیحت از من درویش بشنوی
بنشین درون قلب رعیت که این مکان
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۴ - نفرین به انگلستان
انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی
ز آسیا آواره گردی وز اروپا، پا شوی
چشمپوشی با دل صد پاره از سودان و مصر
وز بویر و کاپ، دل برکنده و در وا شوی
باکلاه بام خورده با لباس مندرس
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۵ - به مناسبت پیوند مصر و ایران
ای لطف خوشت صیقل آیینهٔ شاهی
روشن دل تو آینهٔ لطف الهی
عالم متغیر، صفتت نامتغیر
دنیا متناهی، هنرت نامتناهی
پروردهٔ آن گوهر پاکی که ز اضداد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۶ - راز طبیعت
دوش در تیرس عزلت جانفرسایی
گشت روشن دلم از صحبت روشنرایی
هرچهپرسیدم ازآن دوست مراداد جواب
چه به از لذت هم صحبتی دانایی
آسمان بود بدانگونه که از سیم سپید
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سرودهها » شمارهٔ ۱۵ - قسمتی از قصیده در انتقاد قرارداد وثوق الدوله
داد که دستورِ دیوخوی ز بیداد
کشورِ جم را به بادِ بیهنری داد
داد قراری که بیقراریِ ملّت
زآن به فلک میرسد ز ولوله و داد
کاش یکی بردی این پیام به دستور
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱
ای در طلبت صد چاک از غصه گریبانها
خونها ز غمت جاری از دیده به دامانانها
در زواویه هجرت بنشسته به خون دلها
در بادیه عشقت سر کرده قدم جانها
آلوده به خون باشد از پای مجانینت
[...]