گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

شد به اقبال شهنشه ختم کار جنگلی

جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلی

دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد

دولت دزدی بلی باشد بدین مستعجلی

هرچه ابر انبوه باشد زود گردد منتشر

هرچه خور پوشیده ماند زود گردد منجلی

بهر یغمای ولایت خواب‌ها دیدند ژرف

آن‌ یکی طهماسب‌ شه شد آن دگر نادرقلی

پاس ملت را میان بستند و شد باری ز سیم

کیسهٔ ملت تهی صندوق آنان ممتلی

هر کرا بر تن قبا دیدند کندند آن قبا

هر کرا در بر حلی دیدند بردند آن حلی

از در دین و وطن کردند با اهل وطن

آنچه بوسفیانیان کردند با آل علی

دعوت اسلامشان شد غارت اسلامیان

دعوت حقی که یارد دید با این باطلی

دین‌پژوهی را نباشد نسبتی با رهزنی

رهنوردی را نیاید راست دعوی با شلی

راست ناید ملکداری هیچگه با خودسری

برنتابد دادخواهی هیچگه با جاهلی

بهر تاراج و فنای قوم بنمودند سخت

گه به لشکر عارضی گه در ولایت عاملی

سارق و قاتل ز هر سو گرد شد بر گردشان

زین قبل انبوه شد جیشی بدان مستکملی

از خیالی بود یکسر جنگشان و صلحشان

جنگشان از تیره‌ رایی صلحشان از فاعلی

هدیه‌ها دادند و رشوت‌ها به طماعان ری

تا برآشوبند مردم را به صد حیلت‌، ولی

زودتر ز اندیشهٔ این روزگار آشفتگان

روزگار آشفت بر نابخردان جنگلی

اینک اندر بنگه آنان به‌نام شهریار

خطبه خواند خاطب لشکر به آوای جلی

مملکت چون یار گردد با وزیری هوشمند

زود برخیزد ز کشور راه و رسم کاهلی

کارها یکرویه گردد ملکت ایمن شود

عدل و داد آید به جای جادویی و تنبلی

منت ایزد را که با فر شهنشه یار گشت

پاک دستوری بدین دانایی و روشندلی

صاحب اعظم وثوق دولت عالی حسن

مشتهر در مقبلی‌، ضرب‌المثل در عاقلی

ای مهین صدر معظم ای که بی‌روی تو بود

مسند فرمانگزاری غرقه اندر مهملی

منکران پار اکنون مومنان حضرتند

قابلیت زود پیدا گردد از ناقابلی

میز والاتر ز شخصی بی‌خرد بر پشت میز

صندلی بهتر ز مردی بی‌هنر بر صندلی

تا تو گشتی بوستان‌ پیرای این کشور، نماند

هر غرابی را درین گلبن مجال بلبلی

خاطر ملت شد از فکر متینت مطمئن

صفحهٔ کشور شد از رای رزینت صیقلی

یا ز دانش مرد جوید نام یا ز اقبال و بخت

نامور صدرا تو هم دانشوری هم مقبلی

نیکخواه ملک را در جام‌، شیرین شربتی

بدسگال ملک را در کام ناخوش حنظلی

مر سیاست را به‌صدر اندر وزیری سائسی

مر حماست را به ملک اندر امیری پر دلی

داهی شرقی ولیکن در درایت غربیئی

مرد امروزی ولیکن آیت مستقبلی

چون به کار نظم بنشینی حکیم طوسیئی

چون به گاه نطق برخیزی خطیب وائلی

چون که در مجلس گرایی زیب‌ بخش مجلسی

چون که در محفل نشینی آفتاب محفلی

دور گیتی کرد کامل شهرت بوذرجمهر

تو به عهد خویشتن بوذرجمهر کاملی

این وزیران معظم وین گرامی خواجگان

عاقلند اما تو ای دستور اعظم اعقلی

کید بدخواهان نگیرد در تو آری چون کند

با فر سیروس کید جادوان بابلی

تو مرا خواهی که اندر نظم شخص اولم

من تو را خواهم که اندر عقل شخص اولی

از کلام پارسی گویان درخشد شعر من

همچنان کز شعر تازی شعرهای جاهلی

شوق مدح و آفرینت بر شکسته طبع من

کرد آسان این قصیدت را به چندین مشکلی

تا جدا باشد به مسلک بلشویک از منشویک

تا دو تا باشد به مذهب شافعی از حنبلی

نخل احباب تو را کامل شود بارآوری

کشت اعداء تو را حاصل شود بی‌حاصلی

اندرین دولت بپایی سالیان واری به‌جای

عفو در کار عدو و انصاف در کار ولی

دیر مانی دیر تا این ملک را از دست و پای

غل محنت برگشایی‌، بند ذلت بگسلی