گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۵ - شیراز

 

شد پارس یکی حلقهٔ گزین

شیراز بر آن حلقه چون نگین

بر حلقهٔ انگشترین پارس

شیراز بود گوهری ثمین

از سبزهٔ شاداب و سرخ گل

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۶ - آفرین فردوسی

 

آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین

زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین

تازه گشت از طبع حکمتزای فردوسی به دهر

آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین

باستانی نامه کافشاندندش اندر خاک وگل

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۷ - درود به پوشکین

 

درود بر تو و فضل و کمالت ای پوشکین

به طبع نازک و لطف خیالت ای پوشکین

نیافت عمر تو با روز مردنت پایان

کنون بود صد و پنجاه سالت ای پوشکین

تویی ز ما صد و پنجاه پایه بالاتر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۸ - تشبیب

 

در باغ تولیت دوش بودم روان به هرسو

آشفته و نظرباز، دیوانه و غزل‌گو

دیدم به شوخی آنجا افکنده شور و غوغا

عاشق‌کشانِ زیبا گلچهرگانِ مه‌رو

قومی به‌ عشوه ماهر جمعی به چهره باهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - جهنم

 

ترسم من از جهنم و آتش‌فشان او

وان مالک عذاب و عمودگران او

آن اژدهای اوکه دمش هست صد ذراع

وان آدمی که رفته میان دهان او

آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۰ - در حال تب

 

مغز من اقلیم دانش‌، فکرتم بیدای او

سینه دریای هنر، دل گوهر یکتای او

شعر من انگیخته موجیست از دریای ذوق

من شناور چون نهنگان بر سر دریای او

اژدهای خامه‌ام در خوردن فرعون جهل

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۱ - فغان از این جهان

 

فغان از این جهان و ابتلای او

که مانده‌ام عجیب در بلای او

بسان دانه خرد گشت پیکرم

ازین بزرگ سنگ آسیای او

غنا و شادیش به جای دیگران

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - جغد جنگ

 

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد

گسسته و شکسته پر و پای او

ز من بریده یار آشنای من

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۳ - تنازع بقا

 

زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو

نیست هنگام تامل بی‌درنگ آماده شو

در ره ناموس ملک و ملت و خویش و تبار

با نشاط شیر و با عزم پلنگ آماده شو

بهر کام دوستان و بهر طبع دشمنان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۴ - دماوندیه اول

 

ای کوه سپیدسر، درخشان شو

مانند وزو شراره افشان شو

ای رنگ‌پریده کوه دمباوند

مریخ رخ و سهیل دندان شو

ای شیر سپید خفته در وادی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۵ - در مدح مظفرالدین شاه

 

ایا نسیم صبا ای برید کار آگاه

ز طوس جانب ری این زمان بپیما راه

ببر پیامی از چاکران درگه قدس

به آستان ملک شهریار کار آگاه

بهین شهنشه والاتبار ملک‌ستان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۶ - ماجرای زمستان

 

دوش چون برشد آن درفش سیاه

گشت پیدا طلایهٔ دی‌ماه

تیره ابری برآمد از بر کوه

که بپوشید پرده بر رخ ماه

وان قنادیل زر فرو مردند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۷ - بقایی و شعله

 

گسترد بهار زمردین حلّه

ز اقصای بدخش تا در حله

شد باغ چو حجله و گل سوری

بنشست عروس‌وار در حجله

هنگام سحر صبا فراز آید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۹ - اختر حقیقت

 

خورشید برکشید سر از بارهٔ بره

ای ماه برگشای سوی باغ پنجره

اسفند ماه رخت برون برد ازین دیار

هان ای پسر، سپند بسوزان به مجمره

درکشتزار سبز، گل سرخ بشکفید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۰ - خزینۀ حمام

 

افتاد به حمام‌، رهم سوی خزینه

ترکید کدوی سرم از بوی خزینه

من توی خزینه نروم هیچ و ز بیرون

مبهوت‌ شوم‌ چون نگرم‌ سوی‌ خزینه

چون کاسهٔ «‌بزقرمهٔ‌» پرقرمهٔ کم‌آب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۱ - گرسنه

 

شاها تا کی بود بهار گرسنه

خائن سیر و درستکار گرسنه‌؟

خرمگس و عنکبوت و پشه و زنبور

آن همه سیرند و نوبهار گرسنه

آنکه کند سفلگی شعار، بود سیر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۲ - ای مشارالسلطنه

 

نعمت دنیا سرابست ای مشارالسلطنه

این جهان نقش برآبست ای مشارالسلطنه

تا توانی ظلم کن کاین روزگار بی کتاب

حامی هر بی‌کتابست ای مشارالسلطنه

تا توانی دخل برکاین روزگار بی‌حساب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۳ - حریق آمل

 

خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش‌، طی

ای مسلمانان‌، آبی بفشانید به وی

این همان خطهٔ نامی‌ست که از عهد قدیم

دورها کرده به امنیت و آسایش‌، طی

بوده در عهد منوچهر، یکی حصن عظیم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۴ - تهران قبل از کودتا

 

ای مردم دلخون وطن‌، دغدغه تا کی

چون شه ز وطن دل بکند، دل بکن از وی

صد سال فزون رنج کشیدیم و ملامت

گشت ایران ویران و شد آباد ده ری

طی کرد ری از بغی و شقا، عزت ایران

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۵ - بهشت و دوزخ

 

خوش گفت این حدیث که شرطست کآدمی

گام آنچنان نهد که ننالد از او زمی

چون بر زمین خرامی‌، ای مرد خودستای

از کبر و از تفرعن‌، فرعون اعظمی

خاک زمین به‌جای تو نفرین همی کند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۶۶
۳۶۷
۳۶۸
۳۶۹
۳۷۰
۳۷۶