گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش‌، طی

ای مسلمانان‌، آبی بفشانید به وی

این همان خطهٔ نامی‌ست که از عهد قدیم

دورها کرده به امنیت و آسایش‌، طی

بوده در عهد منوچهر، یکی حصن عظیم

سر کشیده شرفاتش ز بر قصر جدی

دون او بوده به زینت‌، چه سمرقند و چه بلخ

پس از او بوده به رتبت‌، چه نهاوند و چه جی

بوده بنگاه سپهداران و اسپاهبدان

تا به اکنون باز از عهد شهنشاهی کی

فرخانان به بزرگیش برافراشته دست

گیل گیلان‌ به سِتُرگیش بیفشارده پی

یادگاری ز بهشت است به آب و به هوا

پرگل و سبزه بهاری‌ست به تمّوز و به دی

آسمان چون نگرد پهنهٔ سبزش‌، از شرم

روی درپوشد در ابر و برافشاند خوی

گرچه از فتنهٔ ایام‌، شکوهیش نماند

ویژه زآن روز که شد پی سپر کعب و قصی‌

سلمی و می گر از این ربع و دمن باز شدند

آید از ربع و دمن بوی خوش سلمی و می

گرچه از حی بزرگان اثری برجا نیست

خرّم آن دشت که بُد پایگهِ مردمِ حی

آتشی جست و از آن شهر یکی نیمه بسوخت

همچو برقی که درافتد به یکی تودهٔ نی

نیم‌شب آتش کین عیش و تن‌آسانی شهر

خورد و کرد از پس آن‌، فقر و پریشانی قی

هستیِ مردم ازین شعلهٔ کین رفت به باد

راست چون دانش میخواران از آتش می

مَتجَرِ آمل غارت شد ازین شوم حریق

غارتی کِش نه‌ دکان ماند و نه کالا و نه فی‌

مددِ مردمِ ری باید، تا همّتشان

سازد اموات فتن را چو دمِ عیسی حی

راستی را که به احیای ولایات‌، بود

چون دم عیسی مریم، مدد مردم ری

تا نسوزد دل ری‌، دردی درمان نشود

هست آری به مثل‌: آخر هر درمان کی‌ّ

شهرک آمل ویران شد و یکباره بسوخت

گر نسوزد دل ری اکنون‌، کی سوزد، کی‌؟