گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ایا نسیم صبا ای برید کار آگاه

ز طوس جانب ری این زمان بپیما راه

ببر پیامی از چاکران درگه قدس

به آستان ملک شهریار کار آگاه

بهین شهنشه والاتبار ملک‌ستان

خدایگان سلاطین مظفرالدین شاه

شه مبارک‌فال و مه همایون‌فر

خدیو چرخ برین خسرو ستاره سپاه

ز دست معدلتش پای ظلم شد در بند

ز پای تختگهش دست جور شد کوتاه

ز جود، بارش نیسان به گاه پاداشن

ز خشم‌، آتش سوزان به وقت پادافراه

شهنشهی که به هر صبح و شام شمس و قمر

به پیش درگه او بر زمین نهند جباه

شهی که روز به درگاه او غلام سپید

مهی که شام به خرگاه او کنیز سیاه

گرفته صیت جلالش چو مهر عالمتاب

ز حد شام و حلب تا به قندهار و هراه

سموم خشمش در هر زمین که می‌بِوَزَد

بدل به آتش سوزان کند به خصم‌، سپاه

ریاضِ مُلکش از خرمی بُوَد چو بهشت

در آن بهشت ز داد و دهش دمیده گیاه

خدایگانا ای آنکه اختر شرفت

فراز خیمهٔ خورشید برزده خرگاه

خدای عز و جل ذوالجلال و الاکرام

نیافریده به گیتی شبیهت از اشباه

صبوری آنکه چهل سال بد ثناگستر

به ظل مرحمتت جان و تن بدش به رفاه

کنون نهاد ز روی رضا سر تسلیم

به آستان رضا روح من سواه فداه

به غیر مدح تو اندوخته ندارد هیچ

همی ز مدح تو زنده است نامش در افواه

به یادگار به جا مانده است از او پسری

که بحر مدح ترا می‌کند به ذوق شناه

امیدش آنکه ز الطاف شه شود دلشاد

که سوی اوست امیدش ز بعد لطف اله

خدایگانا امروز بر تو ارزانی است

به فر یزدان‌، اقبال و دولت دلخواه

اگر به سائل‌، دست تو بحر و کان بخشد

هنوز نبود جود تو زین کرم آگاه

به یُمنِ دولت‌، از روزگار باج بگیر

ز فر شوکت‌، از آسمان خراج بخواه

هماره تا که بلند است، چرخ باد بلند

ز دشمن تو به چرخ بلند ناله و آه

همیشه باد ز دست، تو پای خصم به بند

هماره باد به پیش تو پشت خصم دوتاه

همیشه بادا روی محب تو چون شید

هماره بادا رنگ عدوی تو چون کاه