گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۰ - شکایت

 

پشت مرا کرد ز غم چنبری

گردش این گنبد نیلوفری

هستم من عیسی آموزگار

کرده جهودانم حبس از خری

بس که به من تیغ ببارند و تیر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۱ - کل‌ الصیدفی جوف‌الفرا

 

چار تن در یک زمان جستند در دوران سری

پنج نوبت کوفتند از فر شعر و شاعری

جاه و آب رودکی شد تازه زین چار اوستاد

فرخی و عسجدی و زینتی و عنصری

درگه محمود شد زین چار شاعر پرفروغ

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۳ - انقراض قاجاریه

 

بدرود گفت دولت قاجاری

مرگ اندر آمد از پس بیماری

فرجام زشت خویش پدید آورد

کندی و کاهلی و سبکساری

وآمد به جای کاهلی و کندی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۴ - نثار به پیشاهنگان

 

ای قد تو چون سرو جویباری

وی عارض تو چون گل بهاری

ای لعل تو چون خاتم بدخشی

وی زلف تو چون نافهٔ تتاری

دامان تو مانندهٔ دل من

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۵ - خبر نداری

 

ای ثابتی از من خبر نداری

ای جان دل از تن خبر نداری

ای دوست ازین بستهٔ گرفتار

در پنجهٔ دشمن خبر نداری

ای گل‌، ز بهار تو کش خزان کرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۶ - چه داری؟

 

ای خواجه به جز سیم و زر چه داری‌؟

چون علم نداری دگر چه داری‌؟

زر وگهرت را اگر ستانند

ای خواجهٔ والاگهر چه داری‌؟

از علم شود خاک بی‌هنر زر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۷ - عشق و فخر

 

تا به چند اندر پی عشق مجازی‌؟

چند با یار مجازی عشق‌بازی‌؟‌!

چند گردی گرد اسرار حقیقت

ای ندانسته حقیقی از مجازی‌؟

برق عشقست این چه پوشیدش به خرمن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۸ - در هجو سید احمد کسروی

 

کسروی تا راند درکشور سمند پارسی

گشت مشکل فکرت مشکل‌پسند پارسی

هفت اختر را ستارهٔ هفت گردان نام داد

زان که‌خود بیگانه‌بود از چون‌وچند پارسی

فکرت کوتاه و ذوق ناقصش را کی سزد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۹ - به یکی از روزنامه‌نویسان هتاک

 

ابلها زان خط که هر روزش به دفتر می کشی

بر سر تقوی و ایمان‌، خط دیگر می کشی

ساغری کز جرعه‌نوشی‌هاش رانی عیب ما

گر به‌چنگ آری تواش لاجرعه‌ برسر می کشی

شب به عیب پاک مردان‌، خامه را سر می کنی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۰ - همسایهٔ مزاحم

 

ثانی شمر لعین حسین خزاعی

بسته میان تنک بر اذیت داعی

بر سر راهم‌ بریخته‌ است‌ بسی‌ سنک

هریک چون کلهٔ حسین خزاعی

سنگ‌و سقط‌هرچه‌بوده ربخته بیرون

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۱ - غائلهٔ گیلان

 

شد به اقبال شهنشه ختم کار جنگلی

جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلی

دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد

دولت دزدی بلی باشد بدین مستعجلی

هرچه ابر انبوه باشد زود گردد منتشر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۲ - به یاد صحبت اخوان و اطاق آفتاب روی تهران

 

روزگار آشفتگی دارد بسر، کو همدمی

تا ز فیض صحبتش خاطر بیاساید دمی

آتش و ابر و دم و دودست پیدا در افق

کو مقامی امن و جایی محرم و دود و دمی‌؟

از خدا خواهم اطاق قبلی و یاری سه چار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۳ - خواطر و آراء

 

ز تقوی عمر ضایع شد، خوشا مستی و خودکامی

دل از شهرت به تنگ آمد زهی رندی و گمنامی

به آزادی و گمنامی و خودکامی برم حسرت

که فردوس است آزادی و گمنامی و خودکامی

ز عمر نوح کاندر محنت طوفان به پایان شد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۴ - هوس شاعر

 

گر به کوه اندر پلنگی بودمی

سخت‌فک و تیز چنگی بودمی

گه پی صیدگوزنی رفتمی

گاه در دنبال رنگی بودمی

گاه در سوراخ غاری خفتمی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۵ - دامنه البرز

 

باد صبح ازکوهسار آید همی

یاد یار غمگسار آید همی

یارگوبی سوی شهر آید زکوه

دوست گویی از شکار آید همی

بامدادان در هوای گرم ری

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۶ - دل شکسته

 

بدرود گفت فر جوانی

سستی گرفت چیره‌زبانی

شد نرم همچو شاخهٔ سوسن

آن کلک همچو تیغ یمانی

نزدیک سیر و کندو کسل شد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۷ - خصم خرد

 

مخور تا توانی می اندر جوانی

می اندر جوانی مخور تا توانی

که یک جرعه می در جوانی نشاند

یکی تیر در دیدهٔ زندگانی

حکیمانه می نیز خوردن نشاید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۸ - شمار گیتی

 

جهانا چه مطبوع و خرم جهانی

دریغا که بر خلق ناجاودانی

نعیم و جحیم است در تو سرشته

و لیکن تو خود فارغ از این و آنی

همه کارهای تو از حکمت آید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۹ - گلچین جهانبانی

 

قبلهٔ ادب و عشقست گلچین جهانبانی

گل‌چین ز ادب ای دل هرچندکه بتوانی

دیدم چمنی خندان‌، پر لاله و پر ریحان

بر شاخ گلش مرغان‌، هرسو به غزلخوانی

بشکفته گل اندرگل‌، کاکل زده درکاکل

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۰ - تاریخچه انقلاب مشروطه

 

دریغا که بگذشت عهد جوانی

درآمد ز در پیری و ناتوانی

جوانی به راه وطن دادم از کف

دریغا وطن‌رفت‌و طی‌شد جوانی

وگر بازگردد وطن بار دیگر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۶۴
۳۶۵
۳۶۶
۳۶۷
۳۶۸
۳۷۳