بدرود گفت دولت قاجاری
مرگ اندر آمد از پس بیماری
فرجام زشت خویش پدید آورد
کندی و کاهلی و سبکساری
وآمد به جای کاهلی و کندی
جلدی و چیرهدستی و هشیاری
وحشی ددیست پادشهی، کاورا
نتوان نگاهداشت به عیاری
باریکتر ز موی بسی راز است
زیر کلاهداری و سرداری
آنجا کمال و عقل و هنر باید
آراسته به فره داداری
جودی فراخ دامن و چشمی پر
فکری درست و چهری دیداری
بنهاده کارها همه با قانون
وز قهر و خشم یافته بیزاری
وآن پادشه که باشد خودکامه
باشدش کارکرد به دشواری
خوبی نقیض یکدگرش باید
یکجای صدق و جایی مکاری
یکجای سادگی و جوانمردی
یکجای گربزی و ریاکاری
یکجای چشمپوشی و بیباکی
یک جای بیمناکی و بیداری
در دفع خصم آنچه سزا بیند
بایدش کار بست به ناچاری
لیکن حذر ببایدش از این سه
بخل و دروغگویی و غداری
*
*
آنگه کجا نهد به جهان اقبال
بنیاد بارگاه جهانداری
پیروزیست آلت کار آنگه
آید امید و بیم به معماری
چون گشت کاخ دولت آماده
عشق آید و جوانی و میخواری
تنپروری و نخوت از آن خیزد
وز این دول، کاهلی و گرانباری
رندان چاپلوس فراز آیند
بنهفته تن به جامهٔ درباری
هریک هوای خاطر خود جسته
یعنی ز شه کنیم هواداری
نگذاشته نماز ولی زی شه
هر دم نماز برده به طراری
چونسفلگانشوند فزون، گردند
فرزانگان و پاکان متواری
دوریچو برگذشت بر این حالت
آید زمان ضعف وگرفتاری
شه چونزبون وزار شود، خیزند
غوغاییان و مردم بازاری
دیری بنگذردکه فرو ریزد
آن کاخ دیر مانده به ستواری
هنگام ضعف وپیری پیش آید
زان پس زمان مرگ و نگونساری
*
*
بنگر یکی به چشم خرد کایدون
بر باد رفت دولت قاجاری
ملکی که دی به زور پدید آمد
امروز ناپدید شد از زاری
حربست زندگانی و اصحابش
خون خورده خوی کرده به خونخواری
خوار و اسیروار زید ناچار
مردی که نیست حربی و پیکاری
کودک بپرور از پی آینده
تا پر شود چو ماه ده و چاری
دولت بود به پرورش فردا
قائم، نه فکر پاری و پیراری
کودک چو شد ز مدرسه در محفل
پرسند ازو چه تازه و نو داری؟
دولت به جهد و همت پیش آید
پاید سپس به نیکو رفتاری
زین حال نیست چاره به گیتی در
کاین حال سنتی است چنین جاری
هر ملک را که داد بود بنیاد
دیر ایستد چو کوه به ستواری
وان ملک را که ظلم بود بنیان
زود اوفتد به مسکنت و خواری
شاهی به رایگان ندهد کس را
این چرخ سالخوردهٔ زنگاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آن که غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری
از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز بخت انده و دشواری
رفت آن که رفت و آمد آنک آمد
[...]
ای آنکه غمگنّی و سزاواری
و اندر نهان سرشک همی باری
از بهر آن کجا نبرم نامش
ترسم ز بخت انده دشواری
رفت آنکه رفت و آمد آنک آمد
[...]
تمییز و هوش و فکرت و بیداری
چون داد خیره خیره تو را باری؟
تا کار بندی این همه آلت را
در غدر و مکر و حیلت و طراری؟
تا همچو مور بی خور و بیپوشش
[...]
عادت کن از جهان سه خصلت را
ای خواجه وقت مستی و هشیاری
زیرا که رستگار بدان گردی
امید رستگاری اگر داری
با هیچکس نگشت خرد همره
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.