گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

تا به چند اندر پی عشق مجازی‌؟

چند با یار مجازی عشق‌بازی‌؟‌!

چند گردی گرد اسرار حقیقت

ای ندانسته حقیقی از مجازی‌؟

برق عشقست این چه پوشیدش به خرمن

خفته‌مار است‌این‌چه گیریدش به بازی‌؟

پاکبازی کن چو راه عشق پوئی

عشق‌بازی را بباید پاکبازی

اینکه بینی در همه گیتی سمر شد

عشق محمودی است نی حسن ایازی

در خم ابروی دل رخ نه که نبود

هر خم ابروی محرابی نمازی

برکش ازگردن‌فرازی سر، که ناگه

سرنگونی بینی ازگردن‌فرازی

از ره تجرید زی لاهوتیان شو

کاید از ناسوتیانت بی‌نیازی

در ره عشق و طلب بی‌خویشتن شو

تا نشیبی را ندانی از فرازی

چون بهار از شاهد معنی سخن گو

نز بت نوشادی و ترک طرازی

شاهباز ساعد سلطان عشقم

چون کنم با هر تذرو وکبک بازی

در دبستان ازل بنهادم ازکف

دفتر نیرنگ و درس حیله سازی

زین کلام پارسی گویند بر من

آنچه گفتند اندر آن گفتار تازی

عیب دیبا گوید آن مردک ولیکن

عیب خود بیند گه دیبا طرازی

آنکه نازد بر ستوری ژنده پالان

چون کند با حملهٔ مردان غازی

خصم من خرد است وآری خرد دارد

صعوه را اندیشهٔ چنگال بازی