ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - رستم نامه
شنیدهام که یلی بود پهلوان رستم
کشیده سر ز مهابت بر آسمان رستم
ستبر بازو و لاغر میان و سینه فراخ
دو شاخ ریش فرو هشته تا میان رستم
نیاش سام و پدر زال و مام رودابه
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - من کیستم
ز بس در زمانه خمش زیستم
ندانند یاران که من کیستم
یکی چیستانم بنگشوده راز
تو نشناسی آسان که من چیستم
به دم زنده کردم همی مردگان
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - تأسف برگذشته
ز دلبر بوسهای تاوان گرفتم
پس از عمری خسارت جان گرفتم
به آسانی مرا تاوان نمیداد
زمین بوسیدم و دامان گرفتم
نشستم در دل مشکلپسندان
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - گلۀ دوستانه
تَمُرتاشا ز بیمهریت زارم
زچونتودوستازخودشرمسارم
فرامش کردهای جاناکه عمریست
تو را از جان و از دل دوستارم
حضور شه ز یاران غافلت کرد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵ - آرمان شاعر
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم
باران شوم و به کوه و در بارم
اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
یک ره سوی کشت نیشکر پویم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - شکوه از بخت
غم زمانه به سختی گرفته دامانم
ز بی وفایی این بخت سست پیمانم
ببسته بود به من بخت، این چنین میثاق
که من بخوابم و اوخود بود نگهبانم
کنون بخفته مرا بخت و من چو مشتاقان
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - بث الشکوی
تا بر زبر ری است جولانم
فرسوده و مستمند و نالانم
هزلست مگر سطور اوراقم
یاوه است مگر دلیل و برهانم
یا خود مردی ضعیف تدبیرم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - گو نکنم
دل من، شرح غم یار مکن گو نکنم
آتش عشق پدیدار مکن گو نکنم
بره انده و تیمار مرو، وین تن من
بستهٔ انده و تیمار مکن گو نکنم
گر مرا خسته وبیمار نخواهی کردن
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - فتنههای آشکار
فتنهها آشکار میبینم
دستها توی کار میبینم
حقهبازان و ماجراجویان
بر خر خود سوار میبینم
بهر تسخیر خشک مغزی چند
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰ - شب پائیز
روز بگذشت و شب تیره بگستردادیم
مسند از حجره به ایوان فکن ای نیکندیم
بادهٔ روشن نیک است همه وقت و سماع
ویژه اکنون که شب تیره بگسترد ادیم
گل اگر چند نمانده است فزون، لیک هنوز
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - مولودیه و منقبت
زهی به کعبه، شرافتفزای رکن و حطیم
زهی مقام تو فخر مقام ابراهیم
زهی حریم تو چون کعبه لازمالاکرام
زهی وجود تو چون قبله واجبالتعظیم
زهی بلندتر اندر همم ز چرخ بلند
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - سرود شاعر
ما فقیران که روز در تعبیم
پادشاهان ملک نیمشبیم
تاجداران شامل البرکات
شهریاران کاملالنسبیم
همه با فیض محض متصلیم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴ - مطایبه و انتقاد
یاد روزی کز برای دخل میدان ساختیم
از دغل سرمایه و از تزویر دکان ساختیم
گاه با شه، گاه با دستور، گه با این و آن
ساختیم و ملک را میدان جولان ساختیم
چون که خر بازار بود آن عهد، در پالان شاه
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۵ - ای حکیم
نوبهار و رسم او ناپایدار است ای حکیم
گلشن طبع تو جاویدان بهار است ای حکیم
آن بهاری کاعتدالش ز آفتاب حکمت است
از نسیم مهرگانی برکنار است ای حکیم
در بهار فضل و باغ معرفت جاوید زی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - سرود مدرسه
ما همه کودکان ایرانیم
مادر خویش را نگهبانیم
همه از پشت کیقباد و جمیم
همه از نسل پور دستانیم
زادهٔ کورش و هخامنشیم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۷ - آیین نو
بیا تا جهان را بهم برزنیم
بدین خار و خس آتش اندر زنیم
بجز شک نیفزود از این درس و بحث
همان به که آتش به دفتر زنیم
ره هفت دوزخ به پی بسپریم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - خورشید
الا یا قیرگون گوهر درون بسّدین خرمن
ز جرم تیرهات پیکر، ز نور پاک پیراهن
جدال و جنگ در باطن، سحرت و صلح در ظاهر
جدال و جنگ تو پنهان، سکون و صلح تو معلن
ملهب، چون ز سیماب گدازیده یکی دوزخ
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲ - فوج آهن
چون بدرید صبح پیراهن
جلوه گر گشت فوجی از آهن
سپهی کز نهیب نیزهٔ او
بردرد چرخ پیر پیراهن
لشگری کانعطاف خنجر وی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - بوسه
تو هم امروز بده بوسه به من
کار امروز به فردا مفکن
بیش از این از بر من تند مرو
بیش ازین بر دل من نیش مزن
عهد بستی که دل من شکنی
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - از زندان شاه
یاد ندارد کس از مُلوک و سَلاطین
شاهی چون پهلوی به عِزّ و به تَمکین
فرق بلندش دهد جمال به فرقد
پرّ کلاهش دهد فروغ به پروین
جرعهای از مهر اوست چشمهٔ حیوان
[...]