ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - نکوهش چرخ (راستگوی شادزی)
ویحک ای افراشته چرخ بلند
چند داری مر مرا زار و نژند
خستن روشنضمیران تا به کی
کشتن آزادمردان تا به چند
تا به کی در خون مارانی غراب
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - آمال شاعر
فروردین آمد، سپس بهمن و اسفند
ای ماه بدین مژده بر آذر فکن اسپند
ورگویی ما آذر و اسپند نداربم
آن خال سیه چیست برآن چهرهٔ دلبند؟
غمنیست گر اینخانه تهیاز همه کالاست
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - خیال خام
کسان که شور به ترک سلاح عام کنند
خدنگ غمزهٔ خونریز را چه نام کنند؟
مسلمست که جنگ از جهان نخواهد رفت
ز روی وهم گروهی خیال خام کنند
گمان مبر که برای نمونه مدعیان
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - در وصف نوروز
بهار آمد و رفت ماه سپند
نگارا درافکن بر آذر سپند
به نوروز هر هفت شد روی باغ
بدین روی هر هفت امشاسفند
زگلبن دمید آتش زردهشت
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - هند و ایران
هند و ایران برادران همند
زبدهٔ نسل آریا و جمند
آن یکی شیر وآن دگر خورشید
نزد مردم به راستی علمند
پارس شیر است و هند خورشید است
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - شهربند مهر و وفا
در شهربند مهر و وفا دلبری نماند
زیر کلاه عشق و حقیقت، سری نماند
صاحبدلی چو نیست، چه سود از وجود دل
آئینه گو مباش چو اسکندری نماند
عشق آنچنان گداخت تنم را که بعد مرگ
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - مسجد سلیمان
حقپرستان سلف، کاری نمایان کردهاند
معبدی بر کوهسار از سنگ بنیان کردهاند
بیست پله برنهاده پیش ایوانی ز سنگ
زیرش انباری برای آب باران کردهاند
پلهای دیگر نهادستند از سوی دگر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - یک شب شوم!
شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند
اختران میخ بر این برشده درگاه زدند
راهداران فلک بر گذر راهزنان
به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند
چرخداران سپهر از مدد بارخدای
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - صیقل عشق
گلعذاران جهان بسیارند
لیک پیش گل رویت خارند
دل نگهدار که خوبان دل را
چون گرفتند نگه میدارند
مده آزار دل من که بتان
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - کیک نامه
چون اختران پلاس سیه بر سر آورند
کبکان به غارت تن من لشکرآورند
دودو و سه سه دهتادهتا وبیست بیست
چون اشتران که روی به آبشخورآورند
آوخ چه دردهاکه مرا در دل افکنند
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - گناه آدم و حوا
صبح چون شاه فلک بر تختگه مأوی کند
حاجب مشرق حجاب نیلگون بالا کند
بهر دفع جادوییهای شب فرعون کیش
موسی صبح از بغل بیرون ید بیضا کند
خود مگر زرتشت با فّر فروغ اورمزد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - غدیر خم
گر نظر در آینه یکره بر آن منظر کند
آفرینها باید آن فرزند بر مادرکند
گر دگربار این چنین بیرون شود آن دلربای
خود یقین میدان که اوضاع جهان دیگرکند
کس به رخسار مه از مشک سیه چنبر نکرد
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - هفت شین
شد وقت آنکه مرغ سحر نغمه سر کند
گل با نسیم صبح، سر از خواب برکند
نرگس عروسوار خمیده به طرف جوی
تا خویش را در آینه هر دم نظر کند
لاله گرفته جام عقیقین به زیر ابر
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - بهاریه
رسید موکب نوروز و چشمفتنه غنود
درود باد برین موکب خجسته، درود
کنون که بر شد آواز مرغ از بر مَرغ
شنید باید آوای رود بر لب رود
به کتف دشت یکی جوشنی است مینارنگ
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - سپید رود
هنگام فرودین که رساند ز ما درود
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه و گل های رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریابنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - مرگ پدر
به کام من بر یک چند گشت گیهان بود
که با زمانه مرا عهد بود و پیمان بود
هزار دستان بد در سخن مرا و چو من
نه در هزار چمن یک هزاردستان بود
مرا چو کان بدخشان بد این دل دانا
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - حبسیه
پانزده روز است تا جایم در این زندان بود
بند و زندان کی سزاوار خردمندان بود
کار نامردان بود سرپنجه با ارباب فقر
آنکه زد سرپنجه با اهل غنا، مرد آن بود
همت آن باشد که گیری دستی از افتادهای
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - سرگذشت شاعر
یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود
جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود
خوبتر از من جوانی خوش کلام و خوشخرام
در میان شاعران شرق، سرتاسر نبود
درسخنهای دری چابک تر و بهتر ز من
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - نسبنامهٔ بهار
قطعهای قلم پرتو بیضایی بود
پرتو معنی و لفظش ید بیضایی بود
حب و بغض از پدران ارث به فرزند رسد
مهر پرتو به من اجدادی و آبایی بود
همچنین بود ز میراث نیاکان بیشک
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - پیام ایران
به هوش باشکه ایران تو را پیام دهد
ترا پیام به صد عز و احترام دهد
ترا چه گوید: گوید که خیر بینی اگر
به کار بندی پندی که باب و مام دهد
نسیم صبح که بر سرزمین ما گذرد
[...]